کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شروان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شروان
فرهنگ نامها
(تلفظ: šarvān) در فارسی به معنی درخت سرو است ؛ (در اعلام) نام شهری در قفقاز و در قدیم از نواحی دربند (بابالابواب) بودکه در نزدیکی گنجه و شکی قرار داشت و به آن شیروان هم گویند.
-
شروان
لغتنامه دهخدا
شروان . [ ش ِرْ ] (اِ) به پارسی درخت سرو است و سرو عربی است . (انجمن آرا) (آنندراج ).
-
شروان
لغتنامه دهخدا
شروان . [ ش ِرْ ] (اِخ ) شیروان . (ناظم الاطباء). ولایتی در جنوب شرقی قفقاز، در حوزه ٔ علیای نهر ارس و رود «کورا» و آن در قدیم از نواحی باب الابواب (در بند) محسوب می شد. شروانشاهیان بدانجا منسوبند. تلفظ این کلمه با توجه به بیت ذیل از خاقانی که گوید :...
-
واژههای مشابه
-
دربند شروان
لغتنامه دهخدا
دربند شروان . [ دَ ب َ دِ ش َرْ ] (اِخ ) به کوه قبق پیوسته است و از وی جامه های پشمین خیزد. (حدود العالم ). رجوع به دربند (باب ، باب الابواب ) شود.
-
نجار شروان
لغتنامه دهخدا
نجار شروان . [ ن َج ْ جا رِ ش َرْ ] (اِخ ) کنایه از امام خاقانی شاعر معروف است ، چرا که پدر او پیشه ٔ نجاری داشت . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). رجوع به خاقانی شود.
-
نظم آرای شروان
لغتنامه دهخدا
نظم آرای شروان . [ ن َ ی ِ ش َرْ ] (اِخ ) کنایه از خاقانی است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
شروانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به شروان، سرزمینی در جنوب شرقی قفقاز) šervāni از مردم شروان: خاقانی شروانی.
-
شیروانشاه
لغتنامه دهخدا
شیروانشاه . [ شیرْ ] (اِ مرکب ) شاه شروان . شاه شیروان . رجوع به شروان و شیروان شود.
-
شروانی
لغتنامه دهخدا
شروانی . [ ش َرْ ] (ص نسبی ) منسوب به شروان . (ناظم الاطباء). رجوع به شروان شود.
-
لیزان شاه
لغتنامه دهخدا
لیزان شاه . (اِخ ) لقب پادشاهان شروان (به اران ) که آنان را خرسان شاه و شروان شاه نیز میخوانده اند. (از حدود العالم ).
-
شروانیان
لغتنامه دهخدا
شروانیان . [ ش َرْ ] (اِخ ) مردم شروان . اهالی شهر شروان . ساکنان شروان : من شکسته خاطر از شروانیان وز لفظ من خاک شروان مومیایی بخش ایران آمده . خاقانی .قوت قوت عراق از مادت نطق من است گرچه شریان دل شروانیان را نشترم .خاقانی .
-
خیروان
لغتنامه دهخدا
خیروان . [ خ َ ] (اِخ ) نام موضعی است و گویند ظهور مهدی آخرالزمان از آنجا خواهد شد. (غیاث اللغات ) (ازآنندراج ). در فرهنگ ناظم الاطباء آمده است ، گفته اند نام قدیم شروان مولد خاقانی است با استشهاد به ابیات او اما این معنی بر اساسی نیست ، بلکه چون کلم...
-
شرفوان
لغتنامه دهخدا
شرفوان . [ ش َ رَف ْ ] (ص مرکب ) آنکه شرف دارد. آنچه شرف دارد. آنجا که شرف دارد. در ابیات زیر خاقانی کنایه از شهر شروان است : گر شرفوان بمثل شروان نیست خیروان است شرفوان چه کنم . خاقانی .گشته شروان شیروان لابل شرفوان از قیاس صورت بغداد و مصر از خیروا...