کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شروا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شروا
لغتنامه دهخدا
شروا.[ ش َرْ ] (اِ) دروغ . || بهتان . || گفتار بیهوده و بی معنی و باطل . (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
شروع
واژگان مترادف و متضاد
آغاز، ابتدا، اوایل، بدو، عنفوان، مقدمه، نخست ≠ ختم
-
شروع
فرهنگ واژههای سره
آغاز
-
شروع
فرهنگ فارسی معین
(شُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آغاز کردن . 2 - (اِ.) آغاز، ابتدا.
-
شروع
لغتنامه دهخدا
شروع . [ ش ُ ] (ع اِ) ج ِ شارِع . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به شارع شود.
-
شروع
لغتنامه دهخدا
شروع . [ ش ُ ] (ع اِمص ، اِ) آغاز و فیال و ابتدا و اول . (ناظم الاطباء).- شروع افتادن ؛ شروع شدن . آغاز گشتن : اگر در محامد اخلاق و مآثر اعراق این پادشاه ... خوض و شروع افتد. (سندبادنامه ص 18).- کلاس شروع ؛در سابق بر کلاس تهیه اطلاق می شد و پیش از ...
-
شروع
لغتنامه دهخدا
شروع . [ ش ُ ] (ع مص ) به کاری آغازیدن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). در کاری شدن . (المصادر زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61). به کاری درآمدن . (آنندراج ). آغازیدن . آغاز کردن .روی آوردن ب...
-
شروع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] šoru' ۱. آغاز کردن به کاری؛ کاری را آغاز کردن.۲. (اسم) ابتدا؛ آغاز.〈 شروع کردن: (مصدر لازم) آغاز کردن؛ آغازیدن.
-
جستوجو در متن
-
هاروت
لغتنامه دهخدا
هاروت . (اِخ ) نام یکی از آن دو فرشته است که در چاه بابل سرازیرآویخته به عذاب الهی گرفتارند. اگر کسی بر سر آن چاه به طلب جادوی رود او را تعلیم دهند. گویند این لغت اگرچه عجمی است ، لیکن فارسی نیست . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). نام فرشته ای است...
-
اصفهان
لغتنامه دهخدا
اصفهان . [ اِ ف َ ] (اِخ ) نام شهر بدین صورتها آمده است : انزان . گابیان . گابیه . جی . اسپاهان . سپاهان . اسپهان . صفاهان . اسفاهان . اصفاهان . اسبهان . اسفهان . اسباهان . اصبهان . در کتب تاریخی قدیم بنام گابا یا کی معرفی گردیده است . در قدیم آنرا ا...
-
بابل
لغتنامه دهخدا
بابل . [ ب ِ / ب ُ ] (اِخ ) نام شهری است مشهور در وسط عراق و عراق وسط عالم است پس به این اعتبار بابل مرکز دایره ٔ عالم باشد و از مداین سبعه ٔعراق عرب است و در کنار فرات بر جانب شرقی واقع شده و از اقلیم سیم باشد و آنرا قینان بن انوش بن شیث علیه السلام...