کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شرف داشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شرف یافتن
لغتنامه دهخدا
شرف یافتن . [ ش َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) افتخار یافتن . به فخر و مباهات رسیدن . (از فرهنگ فارسی معین ) : مردم ز علم و فضل شرف یابدنز سیم و زر و از خزطارونی . ناصرخسرو.اگر دانش بیلفنجی به فضل توشرف یابدپدرت و مادر و فرزند وجد و خویش و خال و عم . ناصرخسرو...
-
شرف آباد
لغتنامه دهخدا
شرف آباد. [ ش َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان باغین بخش مرکزی شهرستان کرمان . سکنه ٔ آن 180 تن . محصول عمده ٔ آنجا غلات و حبوب و میوه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
شرف آباد
لغتنامه دهخدا
شرف آباد. [ ش َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان رستاق بخش اشکذر شهرستان یزد. سکنه ٔ آن 626 تن . آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آنجا غلات . صنایع دستی زنان کرباس بافی . راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
شرف آباد
لغتنامه دهخدا
شرف آباد. [ ش َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان گنجگاه بخش سنجبد شهرستان خلخال . آب آن از چشمه ٔ. صنایع دستی زنان فرشبافی . محصول عمده ٔ آنجا غلات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
شرف آباد
لغتنامه دهخدا
شرف آباد. [ ش َ رَ ] (اِخ )دهی از دهستان دیزمار بخش ورزقان شهرستان اهر. آب آن از چشمه تأمین می شود. سکنه ٔ آن 581 تن است . محصول آنجا غلات می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
شرف آباد
لغتنامه دهخدا
شرف آباد. [ش َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. سکنه ٔ آن 113 تن است . آب آن از قنات تأمن می شود. محصول آنجا غلات و لبنیات و چغندر و پنبه . راه آن ماشین رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
شرف الادباء
لغتنامه دهخدا
شرف الادباء. [ ش َ رَ فُل ْ اُ دَ ] (اِخ ) ادیب صابر. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ادیب صابر شود.
-
شرف الدوله
لغتنامه دهخدا
شرف الدوله . [ ش َ رَ فُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) ابوالفوارس شیرذیل ، سومین از دیالمه ٔ (آل بویه )فارس . وی در عراق نیز حکومت کرده (جلوس 372 - 379 هَ . ق .). (از یادداشت مؤلف ). رجوع به تاریخ گزیده چ لیدن صص 429-430 و مجمل التواریخ والقصص ص 395، 396 و428 و...
-
شرف الدوله
لغتنامه دهخدا
شرف الدوله . [ ش َ رَ فُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) ابوالمکارم مسلم . پنجمین از بنی عقیل که در الجزایر حکومت می کردند (جلوس 453 - 478 هَ . ق .). (از یادداشت مؤلف ).
-
شرف الدوله
لغتنامه دهخدا
شرف الدوله . [ ش َ رَ فُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) ابوشجاع ارسلان خان ثانی . نهمین از امرای ایلک خانیه به ترکستان از حدود 421 - 424 هَ . ق . (یادداشت مؤلف ).
-
شرف الدوله
لغتنامه دهخدا
شرف الدوله . [ ش َ رَ فُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) ابوعلی حسن بن بهاءالدولةبن عضدالدولةبن رکن الدولةبن بویه . بعد از پدر در بغداد در خدمت خلیفه به نیابت برادر سلطان الدوله راه امارت داشت . ترکان او را بر برادر شورانیدند تا نام او را از خطبه بیفکند و به نام خ...
-
شرف الدین
لغتنامه دهخدا
شرف الدین . [ ش َ رَ فُدْ دی ] (اِخ ) ابن عبدالقادربن برکات بن ابراهیم . معاصر فاضل نحریر موسی محمد محبی ، مؤلف «معجم خلاصة الاثر فی اعیان القرن حادی عشر»، از اجله ٔ حنفیه ٔ غزه و کبار فقهای آن فرقه و در علم تفسیر و نحو و فقه استاد بود و تصانیفی سود...
-
شرف الدین
لغتنامه دهخدا
شرف الدین . [ ش َ رَ فُدْ دی ] (اِخ ) ابن عنین شاعر. متوفای 630 هَ . ق . رجوع به ابن عنین ... شود.
-
شرف الدین
لغتنامه دهخدا
شرف الدین . [ ش َ رَ فُدْ دی ] (اِخ ) ابواسحاق قرشی شرف الدین . رجوع به ابواسحاق ... شود.
-
شرف الدین
لغتنامه دهخدا
شرف الدین . [ ش َ رَ فُدْ دی ] (اِخ ) ابوالقاسم بن عبدالعلیم . رجوع به ابوالقاسم ... شود.