کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شرفیابی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شرفیابی
/šarafyābi/
معنی
شرفیاب شدن؛ به حضور شخص بزرگی رسیدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
باریابی، پابوسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شرفیابی
واژگان مترادف و متضاد
باریابی، پابوسی
-
شرفیابی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - نیل به شرف و افتخار. 2 - به خدمت بزرگی رسیدن . شرق (شَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برآمدن آفتاب . 2 - (اِ.) جای برآمدن آفتاب . 3 - یکی از جهات چهارگانه ، مقابل غرب . 4 - روشنی آفتاب . 5 - سپیدی . 6 - خاور.
-
شرفیابی
لغتنامه دهخدا
شرفیابی . [ ش َ رَف ْ ] (حامص مرکب ) سرافرازی و درک شرف و بلندی جاه و مرتبه . (از ناظم الاطباء). تشرف . شرف و افتخار یافتن .(یادداشت مؤلف ). نیل به شرف و افتخار. (فرهنگ فارسی معین ). || به خدمت بزرگی رسیدن . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شرفیاب و ...
-
شرفیابی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] šarafyābi شرفیاب شدن؛ به حضور شخص بزرگی رسیدن.
-
جستوجو در متن
-
تشرف
واژگان مترادف و متضاد
پابوسی، شرفیابی
-
باریابی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] bāryābi باریافتن؛ شرفیابی به حضور پادشاه.
-
پابوسی
واژگان مترادف و متضاد
پایبوسی، تشرف، دیدار، زیارت، شرفیابی
-
بارخواه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] bārxāh آنکه اجازۀ شرفیابی به حضور پادشاه را بخواهد.
-
بارجو
لغتنامه دهخدا
بارجو. (نف مرکب ) بارجوی . آنکه بار جوید. کسی که رخصت شرفیابی خواهد. رجوع به بارجوی شود.
-
تشرف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tašarrof ۱. شرفیاب شدن.۲. شرف یافتن؛ مشرف شدن؛ بزرگی یافتن.۳. شرفیابی.
-
بارجوی
لغتنامه دهخدا
بارجوی . (نف مرکب ) بارجو. جوینده ٔ بار. خواهان شرفیابی بحضور شاه یا امیری . رجوع به بارجو شود.
-
زیارتنامه
لغتنامه دهخدا
زیارتنامه . [ رَ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) دستک و پروانه ٔ زوار و حجاج . (آنندراج ). آنچه را که در وقت شرفیابی قبور متبرکه از دعاهای مأثور و جز آن قرائت می کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به زیارت و زیارت عاشورا شود.
-
شرفیاب شدن
لغتنامه دهخدا
شرفیاب شدن . [ ش َ رَف ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سرافراز گشتن و دارای قدر و مرتبه ٔ بلند شدن و مشرف شدن . (ازناظم الاطباء). || به خدمت بزرگی رسیدن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شرفیاب و شرفیابی شود.
-
شرفیاب
لغتنامه دهخدا
شرفیاب . [ ش َ رَف ْ ] (نف مرکب )سرافرازشده و صاحب قدر و مرتبه گشته و مشرف . (ناظم الاطباء). کسی که به شرف و افتخاری نایل آید. شرف یافته . که شرف یابد. || آنکه به خدمت بزرگی می رسد. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شرفیابی شود.