کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شرفیاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شرفیاب
/šarafyāb/
معنی
شرفیابنده؛ شرفیافته؛ ویژگی کسی که به حضور شخص بزرگی میرسد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
مشرف
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شرفیاب
واژگان مترادف و متضاد
مشرف
-
شرفیاب
فرهنگ فارسی معین
(شَ رَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که به شرف و افتخاری نایل آید. 2 - آن که به فرصت بزرگی می رسد.
-
شرفیاب
لغتنامه دهخدا
شرفیاب . [ ش َ رَف ْ ] (نف مرکب )سرافرازشده و صاحب قدر و مرتبه گشته و مشرف . (ناظم الاطباء). کسی که به شرف و افتخاری نایل آید. شرف یافته . که شرف یابد. || آنکه به خدمت بزرگی می رسد. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شرفیابی شود.
-
شرفیاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] šarafyāb شرفیابنده؛ شرفیافته؛ ویژگی کسی که به حضور شخص بزرگی میرسد.
-
واژههای مشابه
-
شرفیاب شدن
فرهنگ واژههای سره
باریافتن، باریافتن
-
شرفیاب شدن
لغتنامه دهخدا
شرفیاب شدن . [ ش َ رَف ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سرافراز گشتن و دارای قدر و مرتبه ٔ بلند شدن و مشرف شدن . (ازناظم الاطباء). || به خدمت بزرگی رسیدن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شرفیاب و شرفیابی شود.
-
جستوجو در متن
-
شرفیابی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] šarafyābi شرفیاب شدن؛ به حضور شخص بزرگی رسیدن.
-
تشریف آوردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. نزولاجلال فرمودن، تشریففرما شدن، آمدن ۲. شرفیاب شدن
-
تشریف داشتن
واژگان مترادف و متضاد
۱. حضورداشتن ۲. بودن، هستن ۳. شرفیاب شدن
-
مشرف
واژگان مترادف و متضاد
۱. مفتخر، سرافراز ۲. بلندپایه ۳. آستانبوسی، شرفیاب
-
تشرف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tašarrof ۱. شرفیاب شدن.۲. شرف یافتن؛ مشرف شدن؛ بزرگی یافتن.۳. شرفیابی.
-
خدمت رسیدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بهحضور رسیدن، مشرف شدن، شرفیاب شدن، تشرف حاصل کردن ۲. تنبیه کردن، ادب کردن، گوشمالی دادن، مجازات کردن ۳. تلافی کردن، جبران کردن
-
یاب
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ یافتن و یابیدن) yāb ۱. = یافتن۲. یابنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کامیاب، شرفیاب.۳. یافتهشده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کمیاب، نایاب.