کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شرفه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شرفه
/šarfe/
معنی
= شرفاک: ◻︎ کاروان شکر از مصر رسید / شرفهٴ گام و درا میآید (مولوی۲: ۳۶۳).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شرفه
فرهنگ فارسی معین
(شَ فِ) (اِ.) 1 - صدای پا. 2 - مطلق آواز.
-
شرفه
فرهنگ فارسی معین
(شُ فَ) [ ع . شرفة ] (اِ.) کنگرة دیوار، کنگرة قصر. ج . شُرُفات .
-
شرفه
لغتنامه دهخدا
شرفه . [ ش َ / ش ِ ف َ / ف ِ ] (اِ) شرفنگ . هر آواز آهسته . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از برهان ) (از غیاث اللغات ). شرفاک . (از جهانگیری ) : از شرفه ٔ جلاجل شاهین عدل توعنقای ظلم گشت پس قاف در نهان . سوزنی .کاروان شکر از مصر رسیدشرفه ٔ بانگ درا می آ...
-
شرفه
لغتنامه دهخدا
شرفه . [ ش َ رَ / ش ُ ف َ / ف ِ ] (ع اِ) کنگره ٔ قلعه . (از ناظم الاطباء). هریک از مثلثها یا مربعهایی که نزدیک بهم در بالای قصر یا دیوار گرد قلعه و شهر بنا کنند. ج ، شَرَفات . ولی در شعر فارسی شَرفَه آمده است . (فرهنگ فارسی معین ) : از پی آن تا ز خور...
-
شرفه
لغتنامه دهخدا
شرفه . [ ش َ ف َ ] (اِخ ) طایفه ای از قبیله ٔ بنی طرف از قبایل عرب خوزستان . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 92).
-
شرفه
لغتنامه دهخدا
شرفه . [ ش َ ف َ ] (اِخ ) قصبه ای از دهستان بخش هویزه ٔ شهرستان دشت میشان . سکنه ٔ آن 2500 تن و محصول آنجا غلات است . آب آن از رودخانه ٔ کرخه تأمین می شود. صنایع دستی زنان : قالیچه و عبا و جاجیم بافی . راه آن اتومبیل رو و ساکنان از طایفه ٔ شرفه هستن...
-
شرفه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šarfe = شرفاک: ◻︎ کاروان شکر از مصر رسید / شرفهٴ گام و درا میآید (مولوی۲: ۳۶۳).
-
شرفه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شَرَفَة، جمع: شَرَفات] [قدیمی] šo(a)rfe گنگرۀ قصر؛ کنگرۀ دیوار.
-
واژههای مشابه
-
شرفة
لغتنامه دهخدا
شرفة. [ ش ُ ف َ ] (ع اِ) کنگره ٔ قصر. ج ، شُرَف . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کنگر. (زمخشری ). کنگره . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (دهار) (آنندراج ) (زمخشری ). زیف . دندانه . (یادداشت مؤلف ). کنگره ٔ عمارت . (از غیاث اللغات ). در عربی مطلق ک...
-
شرفة
دیکشنری عربی به فارسی
ايوان , بالا خانه , بالکن , لژ بالا , بهار خواب , تراس , تراس دار کردن , تختان , تختان دار کردن , ستاوند , ايوان جلو و يا طرفين ساختمان
-
شرفه ا
لغتنامه دهخدا
شرفه ا. [ ش َرْ رَ ف َ هُل ْ لاه ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) یا شرفها اﷲ؛ خداوند شرف و بزرگواری دهاد او را: مکه ، شرفها اﷲ. (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
بالکن
دیکشنری فارسی به عربی
شرفة
-
بهار خواب
دیکشنری فارسی به عربی
شرفة