کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شرط و بیع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
voyage clause
شرط بیمۀ سفر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] بندی در بیمهنامههای دریایی که دورۀ زمانی مجاز برای یک سفر یا یک مجموعهسفر را مشخص میکند
-
off-hire clause/ off hire clause, breakdown clause
شرط خارجازاجاره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] بندی در قراردادهای اجاره که چگونگی محاسبۀ مدتزمان خارجازاجاره را مشخص میکند
-
accessibility condition
شرط دسترسپذیری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] فرمولدار
-
ascending chain condition, ACC
شرط زنجیر افزایشی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] شرطی بر روی یک حلقه که براساس آن هر دنبالۀ فزاینده از آرمانههای چپ یا راست فقط تعدادی متناهی جملۀ متمایز داشته باشد
-
descending chain condition, DCC
شرط زنجیر کاهشی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] شرطی بر روی یک حلقه که براساس آن هر دنبالۀ کاهنده از آرمانههای چپ یا راست فقط تعدادی متناهی جملۀ متمایز داشته باشد
-
شرط بندی کننده
دیکشنری فارسی به عربی
بشکل افضل , رهان , مراهن
-
شرط بندی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
حصة
-
شرط لا زم
دیکشنری فارسی به عربی
ضروري
-
موضوع شرط بندی
دیکشنری فارسی به عربی
رهان
-
freight collision clause
شرط برگشت کرایه در تصادم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] بندی در بیمهنامۀ دریایی مربوط به استراداد کرایۀ فرست در صورت وارد آمدن خسارت به بار کشتی براثر تصادم
-
کسی که شرط می بندد
دیکشنری فارسی به عربی
بشکل افضل , مراهن
-
شرط بندی مسابقه با پول روی میزدر قمار
دیکشنری فارسی به عربی
حصة
-
جستوجو در متن
-
بیع
لغتنامه دهخدا
بیع. [ ب َ ] (ع مص ) بیعة. مبیع.خریدن و فروختن (از اضداد). (از منتهی الارب ). پرداخت ثمن و دریافت مثمن یا بعکس (از اضدادست ). (از اقرب الموارد). خریدن و فروختن . (ترجمان القرآن ). خرید وفروخت . (مهذب الاسماء). بیع از لغات اضداد و بمعنی مبیع باشد و غا...
-
شارط
لغتنامه دهخدا
شارط. [ رِ ] (ع ص ) نعت از شرط. لازم گیرنده ٔ چیزی در بیع و مانند آن . (از منتهی الارب و اقرب الموارد). شرط کننده . || حجام . نشتر زننده . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مثال جامع هر دو معنی : رب شرط شارط اوجع من شرط شارط. (اقرب الموارد). و برای ه...
-
متقایل
لغتنامه دهخدا
متقایل . [ م ُ ت َ ی ِ ] (ع ص ) بایع و مشتری که با هم برآرند بیع را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). براندازنده ٔ شرط و پیمان را از قرارداد یکدیگر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقابل شود.