کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شرطه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شرطه
/šorte/
معنی
بادی که برای کشتیرانی مساعد باشد و کشتی را به مقصد برساند؛ باد موافق.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بادموافق
۲. شرط، پیمان
۳. پاسبان، پلیس، شحنه
۴. چاوش، طلایهدار
۵. کوتوال
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شرطه
واژگان مترادف و متضاد
۱. بادموافق ۲. شرط، پیمان ۳. پاسبان، پلیس، شحنه ۴. چاوش، طلایهدار ۵. کوتوال
-
شرطه
فرهنگ فارسی معین
(شَ یا شُ طِ) [ هند ] (اِ.) باد موافق .
-
شرطه
لغتنامه دهخدا
شرطه . [ ش ُ طَ / طِ ] (از ع ص ، اِ) قاضی بیع و شرا. || محافظ پادشاه و قراول آن . || سیاه پوش و لباس سوگواری پوشیده . || میمون و خجسته . || مطبوع و موافق و پسندیده . (ناظم الاطباء). این معانی مخصوص به این فرهنگ است .
-
شرطه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شرطَة، معرب، مٲخوذ از پهلوی: artakš] ‹شرتا، شرته› [قدیمی] šorte بادی که برای کشتیرانی مساعد باشد و کشتی را به مقصد برساند؛ باد موافق.
-
شرطه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شرطَة] [قدیمی] šorte ۱. نگهبان و پاسبان شهر؛ افسر شهربانی.۲. [قدیمی] نگهبان برگزیدۀ حاکم.
-
واژههای مشابه
-
شرطة
لغتنامه دهخدا
شرطة. [ ش ِ طَ ] (اِخ ) ناحیه ٔ بزرگی است از اعمال واسط که در بین انین و منحدر واقع شده بطرف بصره . (از معجم البلدان ) : وی چون ز شرطه سوی حرم شد کلیم وارگامی دو سه بر اسبک خادم مگر نشست .سیدحسن غزنوی .
-
شرطة
لغتنامه دهخدا
شرطة. [ ش ُ طَ ] (ع مص ) معلق کردن چیزی را بچیزی . یقال : خذ شرطتک . (از منتهی الارب ).
-
شرطة
لغتنامه دهخدا
شرطة. [ ش ُ طَ ](ع اِ) یا شرطه . یکی شُرَط لغت نادری است بمعنی گروو گروگان و مورد شرط. (از اقرب الموارد). || شرط و پیمان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || اعوان و انصار و اولیای مرد. و منه : یا شرطة اﷲ؛ ای انصار اﷲ. (از منتهی الار...
-
شرطة
دیکشنری عربی به فارسی
خط پيوند , خط ربط , نشان اتصال , ايست در سخن , بريدگي , اداره شهرباني , پاسبان , حفظ نظم وارامش (کشور يا شهري را) کردن , بوسيله پليس اداره وکنترل کردن
-
باد شرطه
فرهنگ فارسی معین
(دِ شُ طِ) (اِمر.) باد مساعد برای کشتیرانی .
-
صاحب شرطه
لغتنامه دهخدا
صاحب شرطه . [ ح ِ ش ُ طَ / طِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) رئیس شرطه . رئیس نظمیه . مدیرالشرطة.
-
صاحب شرطه
لغتنامه دهخدا
صاحب شرطه . [ ح ِ ش ُ طَ/ طِ ] (اِخ ) رجوع به احمدبن ابان و ابن سید شود.
-
باد شرطه
لغتنامه دهخدا
باد شرطه . [ دِ ش ُ طَ / طِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باد شُرط. باد موافق : با طبع مخالف چه کند دل که بسازدشرطه همه وقتی نبود لایق کشتی . سعدی .کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیزباشد که بازبینیم دیدار آشنا را. حافظ.|| باد شمال شرقی . (دِمزن ). رجوع به...