کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شرشره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شرشره
/šoršore/
معنی
آبشار کوچک؛ رشتۀ باریکی از آب که از جایی به پایین فرو ریزد؛ آبشرشر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
cascade
-
جستوجوی دقیق
-
شرشره
لغتنامه دهخدا
شرشره . [ ش ُ ش ُ رَ / رِ ] (اِ) آب شرشر. آب شرشره . آبشار کوچک و کم آب یا جایی است که رشته ٔ باریکی از آب از فاصله ٔ نسبةً زیاد به پایین ریزد خواه در هنگام ریزش از روی سنگ و بستری سراشیب و تقریباًعمودی سرازیر شود، یا این فاصله را در میان فضا طی کند....
-
شرشره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] šoršore آبشار کوچک؛ رشتۀ باریکی از آب که از جایی به پایین فرو ریزد؛ آبشرشر.
-
واژههای مشابه
-
شرشرة
لغتنامه دهخدا
شرشرة. [ ش َ ش َ رَ ](ع مص ) خوردن چاروا گیاه را. (منتهی الارب ). خوردن ماشیه نبات را. (از اقرب الموارد). || کفانیدن و پاره کردن چیزی را. (منتهی الارب ). شکافتن و پاره کردن چیزی . (از اقرب الموارد). || شرشراشی ٔ؛ گزید آن را پشه . || شکستن چیزی را. (ا...
-
شرشرة
لغتنامه دهخدا
شرشرة. [ ش َ ش َ رَ] (ع اِ) یکی شَرشَر. (اقرب الموارد). رجوع به شرشرشود. || (اِخ ) نام مردی . (منتهی الارب ).
-
شرشرة
لغتنامه دهخدا
شرشرة. [ ش ِ ش ِ رَ ] (ع اِ) یکی شِرشِر. (از اقرب الموارد). گیاهی است . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به شرشر شود. || پاره ای از هر چیزی . ج ، شَراشَر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
شُرشُرک،شرشره
لهجه و گویش تهرانی
آبشار کوتاه ، صدای آب
-
جستوجو در متن
-
شراشر
لغتنامه دهخدا
شراشر. [ ش َ ش ِ ] (ع اِ) ج ِ شِرشِرَة. (از منتهی الارب ). رجوع شود به شرشرة.
-
شُرَّ
لهجه و گویش تهرانی
صدای ریختن آب، شرشره= آبشار کوچک
-
شرشر
لغتنامه دهخدا
شرشر. [ ش ُ ش ُ ] (اِ صوت ) حکایت صوت ریختن آب از بلندی . آواز ریختن آب از ناودان و مانند آن . حکایت صوت ریختن بول و جز آن . آواز کمیز چون بریزد. (یادداشت مؤلف ). صدای ریزش باران شدید و سیل آسا. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). || قیدی برای بیان ک...
-
دست اره
لغتنامه دهخدا
دست اره . [ دَ اَرْ رَ / رِ / اَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) اره ٔ دستی کوچک . (آنندراج ). دستره و اره ٔ دستی . (ناظم الاطباء). اره یا قسمی از آن . اره که با دست بکار برند. اره های کوچک . (یادداشت مرحوم دهخدا).منشار. (زمخشری ) میشار. شرشرة. (دهار) : پشت خوه...