کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شرث پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شرث
لغتنامه دهخدا
شرث . [ ش َ ] (ع ص ، اِ) کفش کهنه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِمص ) ناهمواری و ناراستی تیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): شرث السهم لم یُسَوَّ فی بریة. (اقرب الموارد).
-
شرث
لغتنامه دهخدا
شرث . [ ش َ رَ ] (ع اِمص ) سطبری پشت دست و کفیدگی آن .یقال : شرثت یده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
شرث
لغتنامه دهخدا
شرث . [ ش َ رِ ] (ع ص ) تیغ تیز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شمشیر تیز و تند. (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
شرس
لغتنامه دهخدا
شرس . [ ش َ ] (ع ص ) مکان .... جای درشت . (منتهی الارب ). در اقرب الموارد، شَرِس ضبط شده است . جای درشت ناهموار. (ناظم الاطباء).
-
شرس
لغتنامه دهخدا
شرس . [ ش َ ] (ع مص ) ناقه را به مهار کشیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کشیدن ناقه را به مهار. || زیر بار نرفتن شتر. (ناظم الاطباء). || به دست مالیدن پوست را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دست مالیدن بر پوست و خیساندن آن در آب . (ناظم الا...
-
شرس
لغتنامه دهخدا
شرس . [ ش َ رَ ] (ع اِ) درخت شوره گز. (منتهی الارب ). درخت خار کوچک . (از اقرب الموارد). رجوع به شِرس شود.
-
شرس
لغتنامه دهخدا
شرس . [ ش َ رَ ](ع مص ) بدخوی بودن و شدت خلاف و نزاع داشتن . (از اقرب الموارد). بدخو شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || پیوسته چرانیدن گیاه شرس را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دوستی نمودن با مردم و دوست گردیدن نزدیک ایشان . (از منتهی الارب ) ...
-
شرس
لغتنامه دهخدا
شرس . [ ش َ رِ ] (ع ص ) سی ٔ الخُلق . (اقرب الموارد). بدخویی . (منتهی الارب ) . || مکان شرس ؛ یعنی صلب . (از اقرب الموارد). جای درشت . (منتهی الارب ). || شدید. گویند: هو عسر شرس ؛ ای کثیرالخلاف . حیوان شرس الاکل ؛ یعنی شدیدخوار است . (از اقرب الموارد...
-
شرس
لغتنامه دهخدا
شرس . [ ش ِ ] (ع اِ) شوره گز. || درختی است کوهی . (منتهی الارب ). نوعی است از خار. (مهذب الاسماء). درخت خار کوچک . (از اقرب الموارد). خار کوهی که دارای خارهای زرد است . (از ذیل اقرب الموارد).
-
شرس
لغتنامه دهخدا
شرس . [ ش ِ ] (ع اِ) قسمی از عضاة است . شوکه ٔ مغیله . زریعة ابلیس . اونونیس . (یادداشت مؤلف ).
-
شرس
لغتنامه دهخدا
شرس . [ ش ُ ] (ع اِ) خارش لب شتر.(منتهی الارب ). جرب در لب شتر. (از اقرب الموارد).
-
شرص
لغتنامه دهخدا
شرص . [ ش َ ] (ع اِمص ) سختی . || درشتی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
شرص
لغتنامه دهخدا
شرص . [ ش َ ] (ع مص ) نخستین برفتار آمدن بچه ٔ شتر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کشیدن . (منتهی الارب ). جذب کردن چیزی را. (از اقرب الموارد). || بریدن . (منتهی الارب ). || سبقت و پیشی کردن کسی را بسخن . (از منتهی الارب ).
-
شرص
لغتنامه دهخدا
شرص . [ ش َ رَ ] (ع اِ) بریدگی است بربینی شتر ماده یعنی بینی آن را رخنه کرده رسن مهار را در آن کنند تا ناقه مطیعتر و شتابتر باشد. || بندی است از بندهای کشتی گیران و آنچنان باشد که حریف را بر کمر خود گرفته بر زمین زنند. || درشتی زمین . (منتهی الارب ) ...