کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شراک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شراک
/šerāk/
معنی
بند کفش.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شراک
فرهنگ فارسی معین
(ش ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بند کفش از دوال . ج . شِرُک . 2 - گیاه خشک باران رسیده .
-
شراک
لغتنامه دهخدا
شراک . [ ش ِ ] (ع اِ) بند کفش از دوال . ج ، شُرُک ، اَشرُک (منتهی الارب ). بند نعل پا و آن در قلت مثل است . (از اقرب الموارد).دوال نعلینی که بر عرض آن باشد. (غیاث اللغات ). بندنعل . بند نعلین . دوال نعلین . دوال کفش : بجست و جوی و تکاپوی کار من ابلیس...
-
شراک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَشْرُک و شُرُک] [قدیمی] šerāk بند کفش.
-
جستوجو در متن
-
شرک
لغتنامه دهخدا
شرک . [ ش ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ شَرَک . رجوع به شَرَک شود. || ج ِ شِراک . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به شراک شود.
-
تشریک
فرهنگ فارسی معین
( ~. ) [ ع . ] (مص م .) شراک بستن نعلین ، بستن بند نعلین .
-
اشرک
لغتنامه دهخدا
اشرک . [ اَ رُ ] (ع اِ) ج ِ شراک . (اقرب الموارد).
-
حراقم
لغتنامه دهخدا
حراقم . [ح َ ق ِ ] (ع اِ) جرم سرخ . || نوعی از سرخی باشد که شراک نعل را بدو رنگ کنند. (منتهی الارب ).
-
مشرک
لغتنامه دهخدا
مشرک . [ م ُ ش َرْ رَ ] (ع ص )شریک شده و عام . || نعلی که برای آن شراک ساخته باشند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مشرکی شود.
-
تشریک
لغتنامه دهخدا
تشریک . [ ت َ ] (ع مص ) شراک درنعلین کردن . (تاج المصادر بیهقی ). نعلین را شراک کردن . (زوزنی ). شراک ساختن برای نعلین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شراک بستن نعلین را. (آنندراج ). بند انداختن کفش را. (از اقرب الموارد). || فروختن بعض خریده را به ق...
-
مخزوم
لغتنامه دهخدا
مخزوم . [م َ ] (ع ص ) سوراخ کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). سوراخ کرده بینی . (ناظم الاطباء). || مقطوع : شراک مخزوم ؛ ای مقطوع . (اقرب الموارد).
-
مشرکی
لغتنامه دهخدا
مشرکی . [ م ُ رِ ] (ع ص ) کافر. (منتهی الارب ). کافر. مشرک . ملحد. بت پرست . و رجوع به مشرک شود. || نعل شراک قرارداده شده . (از اقرب الموارد).
-
منجش
لغتنامه دهخدا
منجش . [ م ِ ج َ ] (ع ص ) غیبت کننده مردم را و ظاهرکننده ٔ عیبهای ایشان . || (اِ) دوالی است شبیه شراک که میان دو چرم درکرده بدوزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
ادراع
لغتنامه دهخدا
ادراع . [ اِ ] (ع مص ) درآوردن و داخل کردن چیزیرا در چیزی . || بی گیاه شدن حوالی آب کسی را. || ادراع شهر؛تجاوز کردن نیمه ٔ ماه را. || داخل کردن شراک نعل را بدست خود از جانب پاشنه . (منتهی الارب ).
-
اکعب
لغتنامه دهخدا
اکعب . [ اَ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ کَعب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ِ کعب ، به معنی هر بند استخوان و شتالنگ و استخوان بلند پشت پای که بستنگاه شراک باشد. (آنندراج ). و رجوع به کعب شود.