کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شراست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شراست
/šarāsat/
معنی
بدخویی؛ بدخلق شدن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شراست
فرهنگ فارسی معین
(شَ سَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بد - خویی کردن . 2 - (اِمص .) بدخویی ، بدخلقی . 3 - نزاع ، خلاف .
-
شراست
لغتنامه دهخدا
شراست . [ ش َ س َ ] (ع اِمص ) بدخویی . زعارت : از شراست خلق و خشونت جانب او و قلت مبالات او مستزید شدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 167). عبداﷲبن عزیز جز اصرار و لجاج و استمرار بر شراست و مناقشت جوابی نداد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). از ناپروردگی و بی ممارس...
-
شراست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: شراسة] [قدیمی] šarāsat بدخویی؛ بدخلق شدن.
-
واژههای همآوا
-
شراسة
لغتنامه دهخدا
شراسة. [ ش َ س َ ] (ع مص ، اِمص ) پیوسته چرانیدن گیاه شرس را. (منتهی الارب ). || دوستی نمودن با مردم . || دوست گردیدن نزد مردم . (منتهی الارب ). || بدخویی و شدت خلاف و نزاع . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سخت خوردن چاروا علف را. (از منتهی الارب )...
-
جستوجو در متن
-
پدرسوختگی
لغتنامه دهخدا
پدرسوختگی . [ پ ِ دَ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) شراست ذات . خبث طینت . بدسرشتی .
-
دغمرة
لغتنامه دهخدا
دغمرة. [ دَ م َ رَ ] (ع اِمص ) بدخوئی . (منتهی الارب ). شراست و بدی خلق و خوی : فی خلقه دغمرة؛در خوی او شر است و لؤم است . (از اقرب الموارد).
-
شکاست
لغتنامه دهخدا
شکاست . [ ش ِ س َ ] (از ع ، اِمص )شکاسة. بدخویی . درشتخویی . (یادداشت مؤلف ) : پادشاهی بود گوهر نفس او از شراست مطبوع و پناه خلق او بر شکاست موضوع . (المضاف الی بدایع الازمان ).
-
پرخاشجوئی
لغتنامه دهخدا
پرخاشجوئی . [ پ َ ] (حامص مرکب ) جنگجوئی . فتنه جوئی . ستیزه جوئی . هنگامه طلبی . شراست . شرس . عربده جوئی .- پرخاشجوئی کردن ؛ رزم جستن . پرخاش جستن . ستیزه جوئی کردن . عربده کردن .
-
رام گشتن
لغتنامه دهخدا
رام گشتن . [ گ َ ت َ] (مص مرکب ) رام شدن . ساکت شدن . نرم گردیدن . بی شراست شدن . مقابل سرکش شدن . مقابل حرون شدن : به بهزاد [ اسب سیاوش ] بنمای زین و لگام چو او رام گردد تو بردار گام . فردوسی .تو گویی رام گردد عشق سرکش که خاکستر شود سوزنده آتش . (وی...
-
بدخویی
لغتنامه دهخدا
بدخویی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) بدخوئی . بدخلقی . بدخیمی . زشت خویی . تندخویی . مقابل خوش خویی ، نیک خویی . (فرهنگ فارسی معین ). رذالت و سؤخلق . (ناظم الاطباء). جَحرَمَة. دَغَر. دَغمَرَة. شِنغیرَة. شِیاص . عَرارَة. عُرام . عَربَدَة. عَسَر. عَکض . عَید...
-
غبن
لغتنامه دهخدا
غبن . [ غ َ ] (ع مص ) زیان آوردن بر کسی در بیع. (منتهی الارب ). زیان آوردن بر کسی در بیع و شراء.(کشاف اصطلاحات الفنون ). زیان آوردن بر کسی در بیع وشراء و فریفتن . (مصادر زوزنی ). || زیان یافتن در خرید و فروخت . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). با لفظ کشیدن...