کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شرارت بسیار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شرارت بسیار
دیکشنری فارسی به عربی
مسک
-
واژههای مشابه
-
با شرارت بی پایان
دیکشنری فارسی به عربی
شنيع
-
شرارت و رذالت
فرهنگ گنجواژه
بدی و پستی.
-
قِساوت و شرارت
فرهنگ گنجواژه
بدجنسی.
-
کینه و شرارت
فرهنگ گنجواژه
بدجنسی.
-
از روی بدخواهی و شرارت
دیکشنری فارسی به عربی
مرض
-
جستوجو در متن
-
monstrosities
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هیولا، هیولایی، شرارت بسیار
-
monstrosity
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هیولا، هیولایی، شرارت بسیار
-
دیلم
لغتنامه دهخدا
دیلم . [ دَ ل َ ] (ع اِ) سختی و بلا. (منتهی الارب ).داهیة. (از تاج العروس ) (لسان العرب ). || مرگ . (از لسان العرب ). || دشمنان . (منتهی الارب ). اعداء، یقال : هو دیلم من الدیالمة، یعنی دشمنی از دشمنان است بعلت شهرت این طایفه به شرارت و عداوت . (از ت...
-
فاضل
لغتنامه دهخدا
فاضل . [ ض ِ ] (ع ص ) فزونی یابنده . (از اقرب الموارد). || به مجاز کسی را گویند که در دانش و علم بر دیگران فزونی یابد، و بدین معنی در زبان فارسی بسیار رایج است . مقابل مفضول . دانشمند. صاحب فضل . مردداننده . ج ، فضلاء. (یادداشت بخط مؤلف ) : چون خویش...
-
ادیب
لغتنامه دهخدا
ادیب . [ اَ ] (ع ص ) زیرک . || نگاهدارنده ٔ حدّ هر چیز. || فرهنگ ور. بافرهنگ . (مهذب الاسماء) . فرهنگی . دانشمند. هنرمند. خداوند ادب . ادب دارنده . دانای علوم ادب . سخن دان : این بوسهل مردی امامزاده و محتشم و فاضل و ادیب بود اما شرارت و زعارت در طبع ...
-
حزائیل
لغتنامه دهخدا
حزائیل . [ ح ِ ] (اِخ ) یکی از ملوک سریانی . در 876 ق َ . م . که ابن عدادی را از تاج و تخت محروم کرده و ممالک او را به ضبط خویش آورد و بر یهود و اسرائیل استیلا یافت و شهرهای آنان را ویران ساخت و پس از مظالمی بسیار در 833 ق . م . درگذشت . (قاموس الاعل...
-
فساد
لغتنامه دهخدا
فساد. [ ف َ ] (ع مص ) تباه شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (منتهی الارب ). ضد صلاح . (از اقرب الموارد). || به ستم گرفتن مال کسی را. || (اِمص ) تباهی . (منتهی الارب ). || خشکسال فاسد تباه . ج ، فُسدی ̍. (منتهی الارب ). || گزند و زیان . || ظلم وستم . (ف...