کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شدخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شدخ
لغتنامه دهخدا
شدخ . [ ش َ ](ع مص ) سرشکستن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || تفرق اتصال در طول عصب . (یادداشت مؤلف ). || شکستن هر چیز تر باشد یا خشک و هرچه میان کاواک باشد. (منتهی الارب ). مشهور آن است که این کلمه به معنی شکستن شی ٔ تر یا توخالی چون هندوانه ...
-
شدخ
لغتنامه دهخدا
شدخ . [ ش َ دَ ] (ع ص ، اِ) بچه ٔ ناتمام که از شکم مادر افتد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
ردخ
لغتنامه دهخدا
ردخ . [ رَ ](ع مص ) شکستن سر کسی را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سر شکستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شَدْخ .
-
مشدخة
لغتنامه دهخدا
مشدخة. [ م ِ دَ خ َ ] (ع اِ) آلت شکستن و آلتی که بدان شدخ وارد می آید. (ناظم الاطباء).
-
اشدخ
لغتنامه دهخدا
اشدخ . [ اَ دَ ] (ع اِ) شیر بیشه . || (ص ) فرس اشدخ ؛ اسب سپیدروی . (منتهی الارب ). از رنگهای اسبهاست هر گاه سپیدی ، پیشانی اسب را پر کند و به چشمان آن نرسدگویند اشدخ . و رجوع به غره شود. (از صبح الاعشی ج 2 ص 19). مؤنث : شَدْخاء. ج ، شُدُخ . (اقرب ا...
-
قلسوفودیون
لغتنامه دهخدا
قلسوفودیون . [ ق َ ] (معرب ، اِ) نباتی است صغیر به قدر یک شبر، منبت آن مابین سنگها، برگ آن شبیه به برگ نوعی از نمام که آن را از قلس نامند و گل آن شبیه به ارجل السریر متفرق بعضی از بعضی مانند گل فرابیون ، طبیعت آن در سوم گرم و خشک و با جوهر لطیف محرق ...
-
رماد حطب الکرم
لغتنامه دهخدا
رماد حطب الکرم . [ رَ دِ ح َ طَ بُل ْ ک َ ] (ع اِ مرکب ) رماد خشب الکرم . خاکستر چوب رز. داروئی است . بهترین آن بود که از درخت پیر بود و طبیعت آن سرد و خشک بود و گویند گرم بود، ریش روده را نافع بود مقدار نیم درم ، گویند مضر بود به شش . و مصلح آن کتیر...
-
ناتمام
لغتنامه دهخدا
ناتمام . [ ت َ ] (ص مرکب ) نابالغ. (غیاث ) (آنندراج ). تمام و کامل نشده . (ناظم الاطباء).ناپخته . نپخته . خام . ناقص . مقابل کامل : وگر در بازگشتن ناتمام است به آتش در بماند زانکه خام است . ناصرخسرو.از طاعت تمام شود ای پسر ترااین جان ناتمام سرانجام ک...
-
ذنب الخیل
لغتنامه دهخدا
ذنب الخیل . [ ذَ ن َبُل ْ خ َ ] (ع اِ مرکب ) اَمسوخ . کنیاث . در ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان آمده است : ابوحنیفه گوید: او را لحیةالتیس گویند و در زمین عرب بسیار باشد و عصاره ٔ او درمعدن او منجمد نشود تا او را در زمین دیگر نقل نکنند و در کتاب حشایش آورده...
-
اذخر
لغتنامه دهخدا
اذخر. [ اِ خ ِ ] (ع اِ) گیاهی است خوشبوی که آنرا کوم خوانند. (منتهی الارب ). دوائی است . (نزهةالقلوب ). دو گونه است : عرابی است و مرغزاری . عرابی سرخ بود و بوی ناک . و شکوفه ٔ او را فقاح اذخر گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بهندی آنرا مرچیا گویند. (غیا...