کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شداد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شداد
/šedād/
معنی
۱. دشواریها.
۲. محکم؛ استوار.
۳. = شدید
۴. (اسم) [قدیمی] پهلوانان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شداد
لغتنامه دهخدا
شداد. [ ش َدْ دا ] (اِخ ) ابن عاد. گمان میکنم این نام نزد یهود و مسیحیان مجهول باشد و جالوت که به دست داود کشته شد یکی از سرهنگان شداد است و باز گویند که او قصری بساخت بزرگ یک خشت از زر و یک خشت از سیم و باغی بکرددر آنجای درختان و میوه ها از گوهرها ک...
-
شداد
لغتنامه دهخدا
شداد. [ ش َدْ دا ] (اِخ ) ابن معقل تابعی است و کذا عبداﷲبن شدادبن الهاد و جامعبن شداد. (منتهی الارب ).
-
شداد
لغتنامه دهخدا
شداد. [ ش ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شدید. (اقرب الموارد). || هرچه بدان چیزی را ببندند. (ناظم الاطباء).- قسمهای غلاظ و شداد ؛ قسمهای محکم . سوگندان مغلظه .- ملائک غلاظ و شداد ؛ ملائکه ٔ دلیر و نیرومند: علیها ملائکة غلاظ شداد. (قرآن 6/66).
-
شداد
لغتنامه دهخدا
شداد. [ش َدْ دا ] (اِخ ) ابویعلی شدادبن اوس بن ثابت . صحابی است انصاری . پسر برادر حسان بن ثابت . (منتهی الارب ).
-
شداد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمعِ شدید] šedād ۱. دشواریها.۲. محکم؛ استوار.۳. = شدید۴. (اسم) [قدیمی] پهلوانان.
-
واژههای مشابه
-
شِدَادٌ
فرهنگ واژگان قرآن
شديدها - سخت ها - محکم ها -استوارها - حمله آورندگان (جمع شديد)
-
غلاظ شداد
لغتنامه دهخدا
غلاظ شداد. [ غ ِ ظِ ش ِ ] (ص مرکب ) (ملائکه ٔ...) فرشتگان سخت و درشتخو و سنگدل . ستبرجگران سخت خشمان . (کشف الاسرار ج 10 ص 153). مأخوذ است از آیه ٔ «علیها ملائکة غلاظ شداد». (قرآن 6/66). غلاظ، ج ِ غلیظ. رجوع به شداد شود.- مأمورین غلاظ شداد ؛مأموری...
-
سبع شداد
فرهنگ فارسی معین
(سَ عِ ش ) [ ع . ] (اِمر.) کنایه از: هفت آسمان .
-
ابن شداد
لغتنامه دهخدا
ابن شداد. [ اِ ن ُ ش َدْ دا ] (اِخ ) بهاءالدین ابوالمحاسن یوسف بن رافع موصلی . فقیه شافعی و مورخ . دانش فقه و جز آن در بغداد بیاموخت و زمانی در موصل حلقه ٔ تدریس داشت . آنگاه که از زیارت خانه بازمیگشت صلاح الدین ایوبی به دمشق قضای عسکر و بیت المقدس ب...
-
ابن شداد
لغتنامه دهخدا
ابن شداد. [ اِ ن ُ ش َدْ دا ] (اِخ ) عزالدین ابوعبداﷲ محمدبن علی بن ابراهیم مورخ . او راست : کتاب الاعلاق الخطیره فی ذکر امراء الشام و الجزیره . او به سال 684 هَ .ق . وفات یافت .
-
ربع شداد
لغتنامه دهخدا
ربع شداد. [ رَ ع ِ ش َدْ دا ] (اِخ ) مراد از باغ ارم . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به باغ ارم و ارم شود.
-
سبع شداد
لغتنامه دهخدا
سبع شداد. [ س َ ع ِ ش ِ ] (اِخ ) مراد از هف-ت فلک شداد. (آنندراج ) (غیاث ). || جمع شدید در اینجا کنایه از فلک است . (آنندراج ) (غیاث ) : گویم که چهاراساس عمرت چون سبع شداد باد محکم . خاقانی .در تب ربع اوفتد سبع شداد از نهیب تخت محاسب شود قبه ٔ چرخ از...
-
بهشت شداد
لغتنامه دهخدا
بهشت شداد. [ ب ِ هَِ ت ِ ش َدْ دا ] (اِخ ) رجوع به ارم شود.
-
غلاظ و شداد
لغتنامه دهخدا
غلاظ و شداد. [ غ ِ ظُ ش ِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) به معنی غلاظ شداد است . رجوع به غلاظ شداد شود.- قسمهای غلاظ و شداد ؛ سوگندهای سخت و استوار. قسمهای مغلظه .- مأموران غلاظ و شداد . رجوع به غلاظ شداد شود.- ملائکه ٔ غلاظ و شداد ؛ (در تداول ). رجوع به ...