کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شخ کمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شخ کمان
/šaxkamān/
معنی
۱. ویژگی تیراندازی که کمان سخت و محکم داشته باشد.
۲. قوی؛ پرزور؛ نیرومند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شخ کمان
لغتنامه دهخدا
شخ کمان . [ ش َ ک َ ] (ص مرکب ) سخت کمان . تیراندازی که کمان او بسیار سخت باشد و کشیدن کمان سخت دلیل بر قوت و قدرت بسیار است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تیراندازی که کمان وی بسیار سخت بود. || پرزور و قوی و باقدرت . (ناظم الاطباء).
-
شخ کمان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] šaxkamān ۱. ویژگی تیراندازی که کمان سخت و محکم داشته باشد.۲. قوی؛ پرزور؛ نیرومند.
-
واژههای مشابه
-
کله شخ
لغتنامه دهخدا
کله شخ . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ش َ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، کله شق گویند. سرشخ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کله شق شود.
-
گل شخ
لغتنامه دهخدا
گل شخ . [ گ ِ ل ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گل چسبنده . (آنندراج ).
-
گردن شخ
لغتنامه دهخدا
گردن شخ . [ گ َ دَ ش َ ] (ص مرکب ) کنایه از متکبر و سرکش . (آنندراج ) : ز گردن شخیهای مینا چه غم که خواهد ملایم شد این زیر و بم . ملاطغرا (از آنندراج ).و رجوع به گردن شق شود.
-
شخ نورد
لغتنامه دهخدا
شخ نورد. [ ش َ ن َ وَ ] (نف مرکب ) کوه نورد. طی کننده و پیماینده ٔ شخ . دامنه پیما : هرکجا طیاره ای کُه پاره ای شخ نوردی کُه کنی وادی جهی . منوچهری .رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام شخ نورد و راهجوی و سیل بر و کوهکن . منوچهری .شخ نوردی که چو آتش...
-
شخ و رخ
لغتنامه دهخدا
شخ و رخ . [ ش َخ خ ُ رَخ خ ] (ص مرکب ، از اتباع ) در تداول عامه از اتباع و عوام شق و رق گویند. (یادداشت مؤلف ). آخته . آخته قامت . مقابل گوژ و خمیده .
-
جستوجو در متن
-
چرخ انداز
لغتنامه دهخدا
چرخ انداز. [ چ َ اَ ](نف مرکب ) کماندار را گویند. (برهان ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). || تیرانداز استادِ شخ کمان . (انجمن آرا). آنکه کمان سخت تیر اندازد. (آنندراج ). تیرانداز. (ناظم الاطباء). کسی که با کمان سخت تیر اندازد.(فرهنگ نظام ). تیرانداز ماه...
-
خدنگ
لغتنامه دهخدا
خدنگ . [ خ َ دَ ] (اِ) درختی است بسیار سخت که از چوب آن نیزه و تیر و زین اسب سازند و تیر خدنگ و زین خدنگ به این اعتبار گویند. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). درختی است که چوب آن نهایت محکم و صاف و راست باشد چون اکثر از چوب آن تیر می سازند. لهذا مج...
-
ناچخ
لغتنامه دهخدا
ناچخ . [ چ َ ] (اِ)تبرزین . || سنان و نیزه ٔ دوشاخه . پیکان دوشاخه . || نیزه . نیزه ٔ کوچک . صاحب برهان قاطع آرد: تبرزین را گویند و آن نوعی از تبر است که سپاهیان بر پهلوی زین اسب بندند و بعضی گویند سنانی است که سر آن دو شاخ باشد و نیزه ٔ کوچک را نیز ...
-
آهختن
لغتنامه دهخدا
آهختن . [ هَِ ت َ ] (مص ) آهیختن . آختن . لنجیدن . آهنجیدن . کشیدن . برکشیدن . بیرون کردن . بیرون آوردن . برآوردن . بیرون کشیدن . تشهیر. سَل ّ : ز آهختن تیغها از غلاف کُه ِ قاف را در دل افتاد کاف . فردوسی .گرش بر فریدون بدی تاختن امانش ندادی به تیغ آ...
-
رز
لغتنامه دهخدا
رز. [ رَ ] (اِ) درخت انگور. (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ص 6) (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). تاک مو. ج ، رزان ، رزها. (فرهنگ فارسی معین ). بعربی کَرْم گویند. (از دهار) (منتهی الارب ) (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه...
-
فکندن
لغتنامه دهخدا
فکندن . [ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص ) افکندن . (فرهنگ فارسی معین ). انداختن . پرتاب کردن : گر کس بودی که زی توام بفکندی خویشتن اندر نهادمی به فلاخن . رودکی . سخن بفکند منبر و دار راز سوراخ بیرون کشد مار را. بوشکور.گر خدو را بر آسمان فکنم بی گمانم که بر ...