کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شخ کمان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] šaxkamān ۱. ویژگی تیراندازی که کمان سخت و محکم داشته باشد.۲. قوی؛ پرزور؛ نیرومند.
-
شخ و رخ
لغتنامه دهخدا
شخ و رخ . [ ش َخ خ ُ رَخ خ ] (ص مرکب ، از اتباع ) در تداول عامه از اتباع و عوام شق و رق گویند. (یادداشت مؤلف ). آخته . آخته قامت . مقابل گوژ و خمیده .
-
جستوجو در متن
-
اکار
فرهنگ واژههای سره
شخ مزدن، شیاردادن، کشاورز
-
گردن شق
فرهنگ فارسی معین
( ~ . شَ) (ص مر.) = گردن شخ : کنایه از: مغرور، سرکش .
-
شق
لغتنامه دهخدا
شق . [ ش َ ] (ص ) (اصطلاح عامیانه ) مصحف شخ . مغلوط شخ . راست و دراز. راست و سخت : شق و رق . شق شدن . شق کردن . ایستاده و سخت . (یادداشت مؤلف ). راست ِ دراز. (ناظم الاطباء).
-
گردن شق
لغتنامه دهخدا
گردن شق . [ گ َ دَ ش َ ] (ص مرکب ) گردنکش . متکبر. خودپسند. و رجوع به گردن شخ شود.
-
شاخ
واژگان مترادف و متضاد
۱. سرون، شخ، قرن ۲. شاخسار، شاخه، غصن ۳. شاخابه ۴. پیشانی، ناصیه ۵. پاره، قطعه
-
پسنگک
لغتنامه دهخدا
پسنگک . [ پ َ س َ گ َ] (اِ) تگرگ . || ژاله . (برهان قاطع). حب الغمام . سنگچه . شخ کاسه .
-
شنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šanj ۱. دماغۀ کوه.۲. زمین سخت و ناهموار؛ شخ.۳. (زیستشناسی) سرین، کفل.
-
غیچ شدن
لغتنامه دهخدا
غیچ شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غیچ شدن دست و جز آن ، سیخ شدن آن . ستیخ و استیخ و شخ شدن دست . بیحرکت و خشک ماندن موقت عضوی چون دست یا پای .
-
آنف
لغتنامه دهخدا
آنف . [ ن َ ] (ع ن تف ) آنف بلاد؛ آنکه حاصل آن پیش رس تر باشد. || بادسرتر. کله شَخ تر. منیعتر. ابی تر. مستنکف تر. || (ص ) بزرگ بینی .
-
وادی جه
لغتنامه دهخدا
وادی جه . [ ج َه ْ ] (نف مرکب ) جهنده ٔ از وادی . وادی گذار. بیابان گذار. وادی سپر : مرکبی طیاره ای کُه پاره ای شخ نوردی که کنی وادی جهی .منوچهری .
-
جزع رنگ
لغتنامه دهخدا
جزع رنگ . [ ج َ رَ ] (ص مرکب ) همرنگ جزع . برنگ مهره : ز سُم ّ گوزنان زمین جزع رنگ وشی گشته ریگ و شخ از خون رنگ .اسدی (گرشاسب نامه ).
-
رام زین
لغتنامه دهخدا
رام زین . (ص مرکب ) مقابل بدزین (در صفت اسب ). (یاداشت مؤلف ). اسبی که هنگام زین گذاشتن و سوار شدن رام و نرم است : رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام شخ نورد و راه جوی و سیل بر و کوهکن .منوچهری .
-
بادگرد
لغتنامه دهخدا
بادگرد. [ گ َ ] (نف مرکب ) سریع چون باد. صفت اسب و دیگر چارپایان دونده باشد : ابرسیر و بادگرد و رعدبانگ و برق جه پیل گام و سهل برّ و شخ نورد و راهجوی .منوچهری .