کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شخوص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شخوص
/šoxus/
معنی
۱. باز ماندن چشم.
۲. چشم را باز نگهداشتن و پلک نزدن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شخوص
لغتنامه دهخدا
شخوص . [ ش ُ ] (ع مص ) بلند برآمدن . (منتهی الارب ). ارتفاع چیزی . (از اقرب الموارد). || برداشتن سر را. (منتهی الارب ). || واکردن چشم را. || گشاده شدن و ورم گرفتن زخم . || گذشتن تیر از بالای نشانه . || بازماندن چشم بدون آنکه پلک به هم بخورد. (منتهی ا...
-
شخوص
لغتنامه دهخدا
شخوص . [ ش ُ] (ع اِ) ج ِ شخص . (منتهی الارب ). رجوع به شخص شود.
-
شخوص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] šoxus ۱. باز ماندن چشم.۲. چشم را باز نگهداشتن و پلک نزدن.
-
جستوجو در متن
-
شخص
لغتنامه دهخدا
شخص . [ ش َ ] (ع مص ) تناور شدن . (منتهی الارب ). || یوسف بن مانع در شرح نصاب نوشته که : مأخوذ از شخوص است که به معنی پدید آمدن چیزی است . (غیاث اللغات ).
-
شَاخِصَةٌ
فرهنگ واژگان قرآن
خيره شونده (منظور از شخوص بصر در عبارت "فَإِذَا هِيَ شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ ﭐلَّذِينَ کَفَرُواْ "اين است که چشم آن چنان خيره شود که پلکش به هم نخورد )
-
اخذه
لغتنامه دهخدا
اخذه . [ اَ ذَ ] (ع اِ) (اصطلاح طب ) جمود. شخوص . این هر سه نام بیماری ایست که ناگاه حس و حرکت مردم فروگرفته شود چنانکه اگر بر پای باشد یا نشسته یا خفته یا اندر کاری باشد چون این علت پدید آید هم بر آن شکل بماند خشک ، و اگر بیدار باشد چشمها بازکرده بم...
-
شاخص
لغتنامه دهخدا
شاخص . [ خ ِ ] (ع ص ، اِ) بلند برآمده از هر چیزی . مرتفع. (اقرب الموارد). || تیر که ازبالای نشان درگذرد. سهم شاخص . (منتهی الارب ). تیر که ازروی نشانه بشود. (مهذب الاسماء). تیر که از آماج گذشته باشد. || چشمی که وا گشوده نهاده باشد. (مقدمه ٔ لغت میر س...
-
بلند کردن
لغتنامه دهخدا
بلند کردن . [ ب ُ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برداشتن . (ناظم الاطباء). برداشتن چیزی و بالا بردن . (فرهنگ فارسی معین ). رفع؛ چون بلند کردن چیزی را از زمین . (یادداشت مرحوم دهخدا). از جای برداشتن . از جای برگرفتن : آتشی کاب را بلند کندبرتن خویش ریشخند کند...
-
بلند شدن
لغتنامه دهخدا
بلند شدن . [ ب ُ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) افراخته شدن (شمشیر). (ناظم الاطباء). || افراخته شدن (بنا و جز آن ). (فرهنگ فارسی معین ). مرتفع شدن . (آنندراج ). بالا گرفتن . اِحزِئلال . ارتفاع . ارتقاء. استشزار. استعلاء. اًسنام . اشتراف . اشراف . اعتلاء. اً...
-
درگذشتن
لغتنامه دهخدا
درگذشتن . [ دَ گ ُ ذَ ت َ ] (مص مرکب ) گذشتن . به آن طرف گذشتن . عبور کردن . (ناظم الاطباء). رفتن . (یادداشت مرحوم دهخدا). افاتة. انمحاص . انهواء. تجاوز. تجوّز. تعدی . تفوت . توریک . طُمور. غَبر. غُبور. (از منتهی الارب ). مجاوزة. (تاج المصادر بیهقی )...
-
شخص
لغتنامه دهخدا
شخص . [ ش َ ] (ع اِ) کالبد مردم و جز آن و تن او. (منتهی الارب ). در لغت فقط بر جسم اطلاق گردد. (از اقرب الموارد). جسم . هیکل . اندامهای آدمی بتمامه : غذای روح سماع است و آن شخص نبیدخوشا نبید کهن به اسماع طبعگشای . فرخی .تاجی شدست شخص من از بس که تو ب...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن ابراهیم بن الزبیر الغسانی الاسوانی المصری ، ملقب برشید و مکنی به ابوالحسین . اورا در سال 562 هَ . ق . بخبه بکشتند. و او کاتب ، شاعر، فقیه ، نحوی ، لغوی ناشئی ، عروضی مورخ ، منطقی ، مهندس و عارف بطب و موسیقی و متفنن د...
-
جا
لغتنامه دهخدا
جا. (اِ) معروف است که مکان و مقام باشد. (برهان ). محل . مَعان . مستقر. موضع: عَثار؛ جای هلاک و بدی . خُنُس ؛ جای آهوان . وَأطَه ؛ جای ژرف از آب و جای بلند و مرتفع. نَجد؛ جای بلند. مندح ، معاث ؛ جای فراخ . اَذین ؛ جائی که بانگ نماز از هر جهت در آنجا ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن جعفربن موسی بن یحیی بن خالدبن برمک معروف به جحظه و مکنی به ابوالحسن . ابن خلکان آرد: ابوالحسن احمدبن جعفربن موسی بن یحیی بن خالدبن برمک معروف به جحظه ٔ برمکی ندیم فاضل و صاحب فنون و اخبار و نجوم و نوادر بود و ابونصربن المرز...