کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شحیح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شحیح
/šahih/
معنی
۱. بخیل.
۲. حریص؛ آزمند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شحیح
لغتنامه دهخدا
شحیح . [ ش َ ](ع ص ) حریص . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بخیل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، شِحاح ، اءَشِحَّة، اَشِحّاء. (اقرب الموارد) : چون امیرش دید گفتش کای وقیح گویمت چیزی منه نامم شحیح . مولوی .- شحیح بحیح ؛ از اتباع است . سخت ح...
-
شحیح
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] šahih ۱. بخیل.۲. حریص؛ آزمند.
-
جستوجو در متن
-
أَشِحَّةً
فرهنگ واژگان قرآن
بخيل-حريص (جمع شحيح)
-
شحاح
لغتنامه دهخدا
شحاح . [ ش ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شحیح . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به شحیح شود.
-
بحیح
لغتنامه دهخدا
بحیح . [ ب َ ] (ع از اتباع ) شحیح . (ناظم الاطباء). بحیح شحیح ؛ حریص . بخیل . (ناظم الاطباء). شحیح بحیح ، از اتباع است یعنی ثانی به معنی اول . (منتهی الارب ).
-
ضنین
لغتنامه دهخدا
ضنین . [ ض َ ] (ع ص ) بخیل . (منتخب اللغات ) (دهار) (مهذب الاسماء). شحیح . زفت و ناکس . (منتهی الارب ). ج ، اَضِنّة، اضنّاء. (مهذب الاسماء).
-
اشحاء
لغتنامه دهخدا
اشحاء. [ اَ ش ِح ْ حا ] (ع ص ، اِ) ج ِ شحیح . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 60). تنگدستان .
-
اشحة
لغتنامه دهخدا
اشحة. [ اَ ش ِح ْ ح َ ] (ع ص ، اِ) ج ِشحیح . (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 60). بخیلان .
-
شحشحان
لغتنامه دهخدا
شحشحان . [ ش َ ش َ ] (ع ص ) شحیح . (از اقرب الموارد). زفت . (منتهی الارب ). || حریص . (منتهی الارب ). || دراز از هر چیزی . شحشح . || مرد بسیاررشک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
شحة
لغتنامه دهخدا
شحة. [ ش ِح ْ ح َ ] (ع اِ) حالتی که در آن بخیلی کرده شود. یقال : اوصی فی صحته و شحته ؛ ای حالة التی یشح علیها. (منتهی الارب ). نفس شحة؛ ای شحیحة. (اقرب الموارد). رجوع به شحیح و شحیحة شود.
-
شحیحة
لغتنامه دهخدا
شحیحة. [ ش َ ح َ ] (ع ص ) زن شحیح . حریص و بخیل . (از اقرب الموارد). || شتر کم شیر. ج ، شحائح (کذا) فی النسخة المصححة من القاموس .
-
نحیح
لغتنامه دهخدا
نحیح . [ ن َ ] (ع اِ) بانگ و آواز شکم . (منتهی الارب ) آوازی که در شکم مرد پیچد. (از اقرب الموارد). || (ص ) شحیح نحیح ؛ از اتباع است . (منتهی الارب ). بخیل . (از اقرب الموارد) (المنجد). || (مص ) گردان شدن آواز در شکم و شُدآمد کردن آن . (ازمنتهی الارب...
-
شحائح
لغتنامه دهخدا
شحائح . [ ش َ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شحیحة. زنهای بخیل و حریص . (از اقرب الموارد). || شترهای کم شیر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ): ابل شحائح ؛ شتران کم شیر. (از اقرب الموارد). رجوع به شحیح و شحیحة شود.
-
شحشاح
لغتنامه دهخدا
شحشاح . [ ش َ ] (ع ص ) شحیح . (از اقرب الموارد). بخیل . || حریص . || دراز. || دوام کننده بر چیزی . (منتهی الارب ). مواظب و جدی بر چیزی . (از اقرب الموارد). || غیور. (منتهی الارب ). || امراءة شحشاح ؛ زن قوی که در قوت و توانایی به مردان ماند. (منتهی ال...