کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شحنگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شحنگی
معنی
(ش نَ یا نِ) [ تر - فا. ] (حامص .) داروغگی .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شحنگی
فرهنگ فارسی معین
(ش نَ یا نِ) [ تر - فا. ] (حامص .) داروغگی .
-
شحنگی
لغتنامه دهخدا
شحنگی . [ ش ِ ن َ / ن ِ ] (حامص ) عمل شحنه . داروغگی . پاسبانی شهر و برزن . رجوع به شحنه شود : امیر وی را برکشیده بود و شحنگی بادغیس فرموده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 528). شحنگی بست بدو مفوض کردیم . (تاریخ بیهقی ). جعفر تکین را برسم شحنگی بردارالملک بل...
-
جستوجو در متن
-
ترجمان
لغتنامه دهخدا
ترجمان . [ ت َ ج ُ ] (اِخ ) محمدبن ینال . از امرای دولت عباسی بودو چندی شحنگی بغداد را داشت . رجوع به الاوراق شود.
-
دادبکی
لغتنامه دهخدا
دادبکی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) منصب و مقام دادبک : منصب دادبکی و اتابکی و شحنگی دارالملک بردسیر هرسه ... باز قطب الدین محمد فرمود. (بدایع الازمان ). تا کار بجائی رسید که منصب دادبگی و یک نیمه ٔ شحنگی از وی فروگشادند. (تاریخ سلاجقه ٔ کرمان محمدبن ابراه...
-
تتج الحجری
لغتنامه دهخدا
تتج الحجری . [ ] (اِخ ) مکنی به ابوالفتح . وی در جمادی الاولی سال 314 هَ . ق . به اتفاق برادر خود ابوالفوارس مشترکاً عهددار شحنگی قسمت شرقی بغداد شدند و در ذی الحجه ٔ همان سال از این شغل معزول گردیدند. رجوع به الاوراق ص 82 و 85 شود.
-
باسقاقی
لغتنامه دهخدا
باسقاقی . (ترکی ، حامص ) لغت ترکی بمعنی شحنگی : آن اطراف قایم مقام بگذاشت و بوقارا به باسقاقی معین کرد. (جهانگشای جوینی ). مقرر شد امیر ارغون را بر کورکوز باسقاقی فرمودند. (جهانگشای جوینی ) و تولاک باسم باسقاقی در غیبت او محافظت ولایت میکند. (جهانگشا...
-
چغرتکین
لغتنامه دهخدا
چغرتکین . [ چ ِ ت َ ] (اِخ ) یک تن از سپاهیان ایلک خان : ایلک خان طریق طغیان سلوک داشته صاحب جیش خویش سیاسی تکین را به حکومت خراسان فرستاد و چغرتکین را به شحنگی بلخ موسوم گردانید. (تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 377). و سیاسی تکین و چغرتکین مانند پشه ...
-
گوهرآیین
لغتنامه دهخدا
گوهرآیین . [ گ َ / گُو هََ ] (اِخ ) (... سعدالدوله ) از امرای عظام الب ارسلان پادشاه سلجوقی بوده است . وی در سال 466 هَ . ق . شحنگی بغداد داشت . اما رکن الدین ابوالمظفر برکیارق فرزند ملکشاه وی را معزول کرد. گوهرآیین از طرف ملکشاه سلجوقی مأموریت فتح ...
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) شجاع الدین زوزنی . او بزمان سلطان محمد خوارزمشاه به نیابت سلطان غیاث الدین پسر سلطان محمد خوارزمشاه حاکم کرمان بود. پس از وفات سلطان محمد، سلطان غیاث متوجه کرمان شد ابوالقاسم زوزنی شاهزاده را بشهر نگذاشت و غیاث الد...
-
ترتیه
لغتنامه دهخدا
ترتیه . [ ] (اِخ ) یکی از امرای سلطان محمد خوارزمشاه که با گورخان برخلاف سلطان هم عهد شده در جنگ سلطان با گورخان از سلطان محمد برگشت . جوینی آرد : و ترتیه که امیری بود از اقربای مادر سلطان به نیابت خود با سلطان سمرقند نامزد کرد. (جهانگشای جوینی ج 2 ص...
-
ساتلمش
لغتنامه دهخدا
ساتلمش . [ ت ِ م ِ ] (اِخ ) از کارگزاران حکومت غزنوی . وی در ابتدا خزینه دار امیر محمد بن محمود بود و بعد در دربار سلطان مسعود تقرب یافت و بشحنگی بادغیس رسید، و بسال 428 هَ . ق . درگذشت .گویا در آغاز کار حاجبی ارسلان جاذب از امیران مقتدرسلطان محمود ر...
-
حازم
لغتنامه دهخدا
حازم . [ زِ ] (اِخ ) حصار و قلعه ای است از مضافات حلب که هلاکو آن را بتصرف درآورد. صاحب حبیب السیر گوید:«و ایلخان چون از مهم حلب فارغ گشت کمند همت بر کنگره ٔ تسخیر حصار حازم که از مضافات آن ولایت بود انداخت و آغاز محاصره و محاربه کرده کار ساکنان آن م...
-
ارتق
لغتنامه دهخدا
ارتق . [ اُ ت ُ ] (اِخ ) ابن اکسب یا اکسک جدّ ملوک ارتقیة. وی مردی از ترکمانان بود و بر حلوان و جبل مسلط شد و آنگاه که از فخرالدوله ابی نصر محمدبن جهیر بازبرید، از ترس محمدبن ملکشاه در سال 448 یا 499هَ . ق . بشام شد و از دست تاج الدوله تتش سلجوقی صاح...
-
جامه خانه
لغتنامه دهخدا
جامه خانه . [ م َ / م ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خانه ای باشد که رُخوت پوشیدنی و غیرپوشیدنی و دوخته ونادوخته در آن نهند. (برهان ). خانه ای که رخت پوشیدنی و غیرپوشیدنی از دوخته و نادوخته در آن نگاه دارند. (آنندراج ). رخت خانه . جامه دان . (ناظم الاطباء)...