کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شحم و لحم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شحم و لحم
فرهنگ گنجواژه
پیه و گوشت.
-
شحم و لحم
فرهنگ گنجواژه
چاق، فربه.
-
واژههای مشابه
-
بنت شحم
لغتنامه دهخدا
بنت شحم .[ ب ِ ت ُ ش َ ] (ع اِ مرکب ) شتر فربه . (از المرصع).
-
شحم الخنزير
دیکشنری عربی به فارسی
چربي خوک , گوشت خوک , چربي زدن , ارايش دادن , چرب زباني
-
جستوجو در متن
-
پیه کردن
لغتنامه دهخدا
پیه کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بالیدن و شحم و لحم بهم رسانیدن : گفتی مرا به رشته ٔ جان آتش افکنم چون شمع میکند دل من زین نشاط پیه .جامی .
-
وثارة
لغتنامه دهخدا
وثارة. [ وَ رَ ] (ع اِمص ) بسیاری گوشت . (منتهی الارب ). بسیاری گوشت یا بسیاری پیه . (ناظم الاطباء). ابوزیدگوید وثاره کثرت شحم است و وثاجه کثرت لحم است . || (مص ) نرم شدن بستر. (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). نرم و پاسپرده گردیدن . (منتهی الار...
-
تفضیج
لغتنامه دهخدا
تفضیج . [ ت َ ] (ع مص ) خوی کردن بن موی بقدری که روان نگردد. || نیک بهم رسانیدن اندام پیه را چنانکه عروق لحم در مداخل شحم کفته گردد. || ترنجیدن . || کم گوشت شدن اندام ناقه . || گشاده و فراخ شدن هر چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تفضج شو...
-
نی
لغتنامه دهخدا
نی . [ ن َی ی ] (ع اِ) پیه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شحم . (اقرب الموارد). شحم بدون لحم . نی ّ. (متن اللغة). || سستی . وهن . وهی . (یادداشت مؤلف ). || (مص ) فربه شدن شتر . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). نوایة. (...
-
تفضج
لغتنامه دهخدا
تفضج . [ ت َ ف َض ْ ض ُ ] (ع مص ) تر بودن بن موها از خوی و عرق . (ناظم الاطباء). خوی کردن بن موی بقدر که روان نگردد. (از اقرب الموارد). || پر شدن بدن از وسومت . (ناظم الاطباء).نیک بهم رسانیدن اندام پیه را چنانکه عروق لحم در مداخل شحم ، بین مضابع کفته...
-
لحم
لغتنامه دهخدا
لحم . [ ل َ / ل َ ح َ ] (ع اِ) گوشت . ج ، لحام و الحم و لحوم و لحمان . (منتهی الارب ) : بیندازی عظام و لحم و شحمم رگ و پی همچنان و جلد مقشور. منوچهری .نفس باداست و جسمت خاک و لحمت آب وخون آتش چو رعد آواز و خنده برق و پشتت کوه و خوی باران . ناصرخسرو.ب...
-
پیه
لغتنامه دهخدا
پیه .(اِ) شحم . پِه ْ. وزد. پی . حمیش . چربوی گذاخته ٔ حیوان . چربوی گوسفند و دیگر جانوران . چیزی سپید که بر گوشت مانند روغن منجمد میباشد و آنرا به عرف چربی گویند. (غیاث ). قسمی چربی که در بعض اعضاء حیوان است چون چربوی چادرپیه و چربوی روی کلیتین و غی...
-
عضو
لغتنامه دهخدا
عضو. [ ع ُض ْوْ / ع ِض ْوْ ] (ع اِ) اندام و هرگوشت فراهم آمده در استخوان . (منتهی الارب ). اندام . (مهذب الاسماء) (دهار) (غیاث اللغات ). اجزای کثیفه ٔ بدن حیوان متولد از منی و کثیف اخلاط است . و آن یا مفرد است مانند استخوان و غضروف و عصب و رباط و عرو...
-
گوشت
لغتنامه دهخدا
گوشت . (اِ) لحم . ماده ای نرم و سرخ و گاه سفید که استخوانهای اندام آدمی و دیگر جانوران را پوشاند محتوی عروق و اعصاب و عامل جریان خون و به پوست بدن پوشیده شود. قسمت نرم محاط به پوست از آدمی و جانوران و پرندگان وماهیان ، و بیشتر به مصرف تغذیه رسد. ماده...