کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شجعة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شجعة
لغتنامه دهخدا
شجعة. [ ش َ ج َ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شجاع به معنی دلیر. (منتهی الارب ). رجوع به شجاع شود.
-
شجعة
لغتنامه دهخدا
شجعة. [ ش َ ج ِ ع َ ] (ع ص ) زن شجاع . (از اقرب الموارد). زن دلاور و پردل . (منتهی الارب ). || زن که بر مردان در گفتار و سلاطت گستاخ است . (از اقرب الموارد). || ناقة شَجِعَة؛ شترماده ٔ سبک دست و پا در رفتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
شجعة
لغتنامه دهخدا
شجعة. [ ش َ ع َ ] (ع ص ، اِ) شتربچه که مادرش آن را ناقص خلقت زاده باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شُجعَة. رجوع به شجعه شود. || مرد دراز مضطرب . (از اقرب الموارد). || زمان . (از ذیل اقرب الموارد). || ج ِ شجاع به معنی دلیر. (منتهی الارب ).
-
شجعة
لغتنامه دهخدا
شجعة. [ ش ِ ع َ ] (ع ص ) شجاع . (از اقرب الموارد). || ج ِ شجاع به معنی دلیر. (منتهی الارب ).
-
شجعة
لغتنامه دهخدا
شجعة. [ ش ُ / ش َ ع َ ] (ع ص )لاغر بی دل و عاجز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ج ِ شجاع به معنی دلیر. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
شجاع
لغتنامه دهخدا
شجاع . [ ش َ / ش ِ/ ش ُ ] (ع ص ) دلیر و پردل در شداید و مخاوف . ج ، شِجعان و شَجعان و شِجاع و شُجَعاء و شَجعة یا شِجعة یاشُجعَة و شَجَعَة. (منتهی الارب ). ولی دو کلمه ٔ آخر اسم جمع باشند. (از اقرب الموارد) : با این کفایت دلیر و شجاع و با زهره . (تاری...
-
تشجیع
لغتنامه دهخدا
تشجیع. [ ت َ ] (ع مص ) دلیر کردن کسی را. (زوزنی ). دلیر کردن و دل دادن کسی را. (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دلیر کردن و قوت قلب دادن کسی را. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد)(از المنجد). || به شجاعت صفت کردن . (منتهی الارب ) (آنن...
-
شتربچه
لغتنامه دهخدا
شتربچه . [ ش ُ ت ُ ب َچ ْ چ َ/ چ ِ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ شتر. کره ٔ شتر. شترکره . اشتربچه . بکر. رام . شتی . سخی . (منتهی الارب ) : شتربچه با مادر خویش گفت پس از رفتن آخر زمانی بخفت .سعدی .خَل ّ؛ شتربچه ٔ نر به سال دو درآمده . سَلیل ؛ شتربچه ٔ نوزاده . ...
-
دلاور
لغتنامه دهخدا
دلاور. [ دِ وَ ] (ص مرکب ) دل آور. سخت دلیر که به تازیش شجاع خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). شجیع و بهادر. (آنندراج ). دلیر. شجاع . بهادر. غازی . جنگجو. جنگی . (ناظم الاطباء). گرد. پردل . دل دار. بی باک . جسور. جری . گستاخ . نیو.بی پروا. أشجع. اَشرَس با...
-
لاغر
لغتنامه دهخدا
لاغر. [ غ َ ] (ص ) مقابل فربه . نزار. باریک . باریک اندام . اَعجف . بات ّ. ابضع. تاک ّ. خجیف . خاسف . خل ّ. رجیع. دانق . رزیح . زک ّ. ساهمة. (شتر...) سودالبطون . سغل ، شنون . شاس . ضئیل . ضعیف . ضمد. ضاوی . عجفاء. غث ّ. غثیث . مدخول . غرا. غراة. مهزو...