کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شجع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شجع
معنی
تشجيع کردن , جسور کردن , صاحب اختيار و قدرت کردن , قدرت دادن , اختيار دادن , وکالت دادن , تشويق کردن , دلگرم کردن , تشجيح کردن , تقويت کردن , پيش بردن , پروردن , دل دادن , جرات دادن
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شجع
لغتنامه دهخدا
شجع. [ ش َ ] (اِخ ) (بنو...) نام بطنی است از قبیله ٔ کلب . (منتهی الارب ). و رجوع به معجم قبایل العرب ج 2 ذیل شجع شود.
-
شجع
لغتنامه دهخدا
شجع. [ ش َ ] (اِخ ) نام قبیله ای است از عذرة. (از معجم قبایل العرب ج 2).
-
شجع
لغتنامه دهخدا
شجع. [ ش َ ج َ ] (ع مص ) سبک برداشتن ستور دست و پای را در رفتن . (منتهی الارب ). || (اِمص ) درازی . (منتهی الارب ). طول . (از اقرب الموارد). || شجع از شتران ، سبک دست و پایی و سبک سیری باشد. (از اقرب الموارد).
-
شجع
لغتنامه دهخدا
شجع. [ ش َ ج ِ ] (ع ص ) دلاور پردل در شدت و در سختی جنگ و جز آن . (منتهی الارب ). شجاع .(از اقرب الموارد). شِجَع. (منتهی الارب ). || شتر دیوانه : جمل شجعالقوائم ؛ شتر سبک دست و پا در رفتن . (منتهی الارب ). سریعالنقل . (اقرب الموارد).
-
شجع
لغتنامه دهخدا
شجع. [ ش ِ ] (اِخ ) (بنو...) نام بطنی است از کنانه و آن جد حارث بن عوف صحابی است . (منتهی الارب ). مؤلف معجم قبایل العرب ، عمر کحاله آرد: شجعبن عامر بطنی است از کنانه از عدنانیه و ایشان فرزندان شجعبن عامربن لیث بن بکربن عبدماةبن خزیمةبن مدرکةبن الیا...
-
شجع
لغتنامه دهخدا
شجع. [ ش ِ ج َ ] (ع ص ) دلاور و پردل در شدت و در سختی جنگ و جز آن . (از منتهی الارب ). شَجِع. (منتهی الارب ). رجوع به شَجِع شود.
-
شجع
لغتنامه دهخدا
شجع. [ ش ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شجعاء. (از اقرب الموارد). ج ِ اشجع، شَجْعاء. رجوع به اشجع و شجعاء شود.
-
شجع
لغتنامه دهخدا
شجع. [ ش ُ ج ُ ] (ع اِ) ریشه های درخت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || لگام چوبین که در جاهلیت ساختندی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (ص ) ج ِ شِجاعَة یا شَجاعَة یا شُجاعَة به معنی زن دلیر. (منتهی الارب ).
-
شجع
دیکشنری عربی به فارسی
تشجيع کردن , جسور کردن , صاحب اختيار و قدرت کردن , قدرت دادن , اختيار دادن , وکالت دادن , تشويق کردن , دلگرم کردن , تشجيح کردن , تقويت کردن , پيش بردن , پروردن , دل دادن , جرات دادن
-
واژههای همآوا
-
شجا
لغتنامه دهخدا
شجا. [ ش َ ] (اِخ ) نام اجدادی است . (منتهی الارب ). || نام آبی است در توضح بعد از دیار عنیزة. (از معجم ما استعجم ). || نام وادیی است میان مصر و مدینه .(از معجم البلدان ). نام وادیی است . (منتهی الارب ).
-
شجا
لغتنامه دهخدا
شجا. [ ش َ ] (ع اِ) استخوان و جز آن که در گلو بماند. (منتهی الارب ). آنچه از استخوان و جز آن در گلو گیر کند. || مجازاً در معنی اندوه و حزن بکار برند. (از اقرب الموارد).
-
شجا
لغتنامه دهخدا
شجا. [ ش َ ] (ع مص ) اندوهگین شدن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). غصه مند شدن . || شجی الرجل بالشجا؛ استخوان در گلو گیر کردن ، پس گلوگیر شدن بدان . (از اقرب الموارد): شجی بالعظم شجاًء؛ غصه مند شد از استخوان . (منتهی الارب ). ماندن استخوان در گلوی...
-
جستوجو در متن
-
جسور کردن
دیکشنری فارسی به عربی
شجع