کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شجام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شجام
/šajām/
معنی
سرمای سخت: ◻︎ سپاهی که نوروز گرد آورید / همه نیست کردش ز ناگه شجام (دقیقی: ۱۰۳).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
freeze
-
جستوجوی دقیق
-
شجام
فرهنگ فارسی معین
(شَ) (اِ.) سرما.
-
شجام
لغتنامه دهخدا
شجام . [ ش َ ] (اِ) سجام . سرمای سختی باشد که درختان را بخشکاند. (برهان ). سرمای سخت بود. (فرهنگ نظام ) (لغت فرس اسدی ). شخته . سرمازدگی . سرمای سخت بود که درختان را خشک گرداند. (اوبهی ). شجد. شجن . سرمای سخت . (فرهنگ جهانگیری ) : سپاهی که نوروز گرد ...
-
شجام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سجام› [قدیمی] šajām سرمای سخت: ◻︎ سپاهی که نوروز گرد آورید / همه نیست کردش ز ناگه شجام (دقیقی: ۱۰۳).
-
واژههای همآوا
-
شجعم
لغتنامه دهخدا
شجعم . [ ش َ ع َ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). شیر. (مهذب الاسماء). اسد. (اقرب الموارد). || کالبد انسان یا گردن آن . (منتهی الارب ). جسد انسان و به قولی گردن آن و به قولی طویل . و میم در همه ٔ معانی زاید است برای الحاق . (از اقرب الموارد). || (...
-
جستوجو در متن
-
شجد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سجد› [قدیمی] šajad = شجام
-
سجام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sajām = شجام
-
سجام
لغتنامه دهخدا
سجام . [ س َ ] (اِ) شجام . و رجوع کنید به سجانیدن ، سجیدن ، سجد، سجن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).سرمای سخت . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به شجام شود.
-
سجن
لغتنامه دهخدا
سجن .[ س َ ج َ ] (اِ) به معنی سجد که سرمای سخت باشد. (برهان ). رجوع به سجد و شجد و شجن و سجام و شجام شود.
-
شجن
لغتنامه دهخدا
شجن . [ ش َ ج َ ] (اِ) شجلیز است که سرمای سخت باشد. (برهان ). رجوع به شجام و شجد شود.
-
شخد
لغتنامه دهخدا
شخد. [ ش َ ] (اِ) شجام . شخته . سرمای سخت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شخته شود.
-
آفت زده
لغتنامه دهخدا
آفت زده . [ ف َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آفت رسیده . کِشتی به آفتهائی چون تگرگ و شجام و ملخ و سن و زنگ و سیل دچارشده .
-
بشجاییدن
لغتنامه دهخدا
بشجاییدن . [ ب َ دَ ] (مص ) شجاییدن . بشجیدن . یخ زدن . سرمازدن . شجام زدن : صورت خشمت ار زهیبت خویش ذره ای را بخاک بنماید.خاک دریا شود بسوزد آب بفسرد آفتاب و بشجاید. دقیقی .و رجوع به هریک از کلمات فوق در جای خود شود.
-
گردآوریدن
لغتنامه دهخدا
گردآوریدن . [ گ ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) گرد آوردن . جمع کردن . جمله کردن . فراهم آوردن . گرد کردن : سپاهی که نوروز گرد آوریدهمه نیست کردش ز ناگه شجام . دقیقی .سپاهی ازآن پس به گرد آوریدبگردید و یکسر جهان را بدید. فردوسی .به کار آمد آنها که برداشتندنه گر...