کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شجاع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شجاع
/šojā'/
معنی
دلیر؛ دلاور؛ پردل.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
باجرات، بهادر، بیباک، پهلوان، تهمتن، جسور، جنگاور، جنگجو، جنگی، دلاور، دلیر، رشید، شیردل، مبارز، نترس، نیو ≠ جبون
برابر فارسی
دلیر، شیردل
دیکشنری
brave, courageous, daring, greathearted, manful, plucky, stalwart, valiant, valorous
-
جستوجوی دقیق
-
شجاع
فرهنگ نامها
(تلفظ: šojāe) (عربی) آن که از چیزی یا کسی نمیترسد ، پردل و جرئت ، دلیر ، یکی از صورتهای فلکیِ نیم کُرهی جنوبی آسمان .
-
شجاع
واژگان مترادف و متضاد
باجرات، بهادر، بیباک، پهلوان، تهمتن، جسور، جنگاور، جنگجو، جنگی، دلاور، دلیر، رشید، شیردل، مبارز، نترس، نیو ≠ جبون
-
شجاع
فرهنگ واژههای سره
دلیر، شیردل
-
Hydra, Hya, Water Snake
شجاع
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] بزرگترین صورت فلکی آسمان که از نزدیکی سرطان تا میزان امتداد دارد و به شکل مار بزرگی تصور میشود
-
شجاع
فرهنگ فارسی معین
(شُ) [ ع . ] (ص .) دلیر.
-
شجاع
فرهنگ فارسی معین
(شُ) (اِ.) از صورت های فلکی جنوبی .
-
شجاع
لغتنامه دهخدا
شجاع . [ ش َ / ش ِ/ ش ُ ] (ع ص ) دلیر و پردل در شداید و مخاوف . ج ، شِجعان و شَجعان و شِجاع و شُجَعاء و شَجعة یا شِجعة یاشُجعَة و شَجَعَة. (منتهی الارب ). ولی دو کلمه ٔ آخر اسم جمع باشند. (از اقرب الموارد) : با این کفایت دلیر و شجاع و با زهره . (تاری...
-
شجاع
لغتنامه دهخدا
شجاع . [ ش َ / ش ُ ] (ع اِ) مار. مار نر. نوعی از مار کوچک . ج ، شَجعان یا شِجعان . (منتهی الارب ). مار. (اقرب الموارد). نوعی از مار. (ناظم الاطباء). || مار شکم . (منتهی الارب ). بیماری (یرقان ) که در شکم باشد. (از اقرب الموارد).- شجاع الجوع ؛ کرم شک...
-
شجاع
لغتنامه دهخدا
شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) (شاه ...) سلطان جلال الدین ابوالفوارس ، شاه شجاع ممدوح حافظ. رجوع به شاه شجاع شود.
-
شجاع
لغتنامه دهخدا
شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) ابن اسلم بن محمدبن شجاع مکنی به ابوکامل . ریاضی دان مصری که از فضلای عصر خود به شمار میرود. رجوع به کشف الظنون و تاریخ الحکماء القفطی ص 211، 233، 170 و الفهرست ابن الندیم ص 392 و گاهنامه ٔ سید جلال الدین طهرانی ص 66 و نیز رجوع ب...
-
شجاع
لغتنامه دهخدا
شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) ابن عطا، نام سپهدار زهیر فاتح سیستان است . زهیر او را با سپاهی به سند فرستاد و در سال 143 هَ . ق . میان او و زهیر اختلاف پدید آمد و شجاع زهیر را محاصره کرد اما با وساطت زیادبن همام راسبی محاصره برداشته شد. (از تاریخ سیستان ص 141...
-
شجاع
لغتنامه دهخدا
شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) ابن علی مصقلی . رجوع به علی مصقلی شود.
-
شجاع
لغتنامه دهخدا
شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) ابن غزنوی . طغرل کافرنعمت از غلامان محمودی بر عبدالرشیدبن محمودغزنوی عاصی شد و او را بکشت گروهی از شاهزادگان محمودی و مسعودی در قلعه ٔ دهک و گروه دیگر را در قلعه ٔ عبید زندانی ساخت و سپس به قتل زندانیان دهک امر کردولی فرمان وی د...
-
شجاع
لغتنامه دهخدا
شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) ابن الولیدبن قیس السکونی ، تابعی است . رجوع به ابوبدر شود.
-
شجاع
لغتنامه دهخدا
شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان علمداد گرگر بخش جلفا شهرستان مرند. دارای 855 تن سکنه ، آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).