کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شتران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شتران
لغتنامه دهخدا
شتران . [ ش ُ ت ُ ] (اِخ ) دهی از بخش سومار شهرستان قصرشیرین . دارای 200 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ کنگیر و محصول آن غلات ، لبنیات ، برنج ومختصر حبوب است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
واژههای مشابه
-
ده شتران
لغتنامه دهخدا
ده شتران . [ دِه ْ ش ُ ت ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میمند بخش شهر بابک شهرستان یزد. واقع در 30هزارگزی خاور شهر بابک . دارای 1104 سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. شغل زنان کرباس بافی . راه آن فرعی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
واژههای همآوا
-
شطران
لغتنامه دهخدا
شطران . [ ش َ ] (ع ص ) قدح شطران ؛ قدحی که نیمه ٔ وی پر باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کوزه ٔ نیم آب . (مهذب الاسماء). || شعر شطران ؛ موی سپید و سیاه . (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
اشترخان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شترخان، شترخانه› [قدیمی] 'oštorxān چهاردیواری که شتران را در آنجا نگه میدارند؛ جای شتران؛ خوابگاه شتران.
-
شترخان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اشترخان› šotorxān چهاردیواری که شتران را در آنجا نگهداری میکنند؛ شترخانه؛ جای شتران؛ خوابگاه شتران.
-
شترچران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹اشترچران› šotorča(e)rān کسی که پیشهاش شترچرانی است و شتران را به چراگاه میبرد؛ چرانندۀ شتران.
-
جمال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ جَمَل] jemāl شتران.
-
رکایب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: رکائِب، جمعِ رِکاب] [قدیمی] rakāy(')eb شتران سواری.
-
جوجاة
لغتنامه دهخدا
جوجاة. [ ج َ ] (ع مص ) جوجو گفتن شتران را. (اقرب الموارد). آواز دادن شتران . رجوع به جوجو شود. آواز دادن شتران را، و اصل آن جَوْجَوة است . (منتهی الارب ).
-
نده
لغتنامه دهخدا
نده . [ ن َدْه ْ ] (ع مص ) زجر کردن و راندن شتران را به بانگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). راندن و دور کردن شتر را. (ناظم الاطباء). || زجر کردن و طرد و رد کردن کسی را با بانگ . (از اقرب الموارد). || به یک بار راندن شتران را یا راندن و فراهم آوردن شترا...
-
اشترخان
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) = شترخان : خوابگاه شتران .
-
شترخان
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِمر.) جای نگهداری شتران .