کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شتاب رفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شتاب آمدن
لغتنامه دهخدا
شتاب آمدن . [ ش ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) تعجیل کردن . شتاب آمدن کسی را به کاری . (یادداشت مؤلف ) : به خونم کنون چون شتاب آمدش مگر یاد از این بد به خواب آمدش . فردوسی .چو شب تیره شد رای خواب آمدش کز اندیشه ٔ دل شتاب آمدش . فردوسی .چو ماهی برآمد شتاب آمد...
-
شتاب آوریدن
لغتنامه دهخدا
شتاب آوریدن . [ ش ِوَ دَ ] (مص مرکب ) شتاب آوردن . شتافتن : بباید بسیچید ما را به جنگ شتاب آوریدن به جای درنگ . فردوسی .شتاب آوریدن به دریا و دشت چرا؟ چون به نانی بود بازگشت .نظامی .
-
شتاب باریدن
لغتنامه دهخدا
شتاب باریدن . [ ش ِ دَ ] (مص مرکب ) باریدن بشتاب . بارش تند و سخت : اِفراط؛ شتاب باریدن . (منتهی الارب ).
-
شتاب خورده
لغتنامه دهخدا
شتاب خورده . [ ش ِ خْوَ / خُر دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) عجول . (ناظم الاطباء) : دوش از درم درآمد جانان شتاب خورده از بادرنگ مستی از شعله تاب برده . میرزاطاهر.|| متهور و گستاخ . (ناظم الاطباء).
-
شتاب داشتن
لغتنامه دهخدا
شتاب داشتن . [ ش ِ ت َ ] (مص مرکب ) عجله داشتن . تعجیل داشتن : که بشنیده بد آنکه افراسیاب به جنگ سیاووش دارد شتاب .فردوسی .
-
شتاب گرفتن
لغتنامه دهخدا
شتاب گرفتن . [ ش ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) عجله کردن . شتاب کردن . شتاب به کار بردن . شتافتن . به سرعت روان شدن . شتاب بگرفتن . عجله به کار بردن . تعجیل نمودن . تندی کردن . حزم را از دست دادن : همه دشت نخجیر و مرغ اندر آب اگردیر مانی نگیرد شتاب . فرد...
-
شتاب مردن
لغتنامه دهخدا
شتاب مردن . [ ش ِ م ُ دَ ] (مص مرکب ) مردن به سرعت . مرگ سریع. زأم . (از منتهی الارب ). زؤم . (از منتهی الارب ).
-
شتاب نمودن
لغتنامه دهخدا
شتاب نمودن . [ ش ِ ن َ / ن ِ / ن ُ دَ ] (مص مرکب ) شتافتن . عجله کردن . به سرعت کاری را انجام دادن : تَدفیف ؛شتاب نمودن . دِفاف . مُدافِفَة؛ شتاب نمودن در کشتن خسته . دِفدَفَه ؛ شتاب نمودن . (منتهی الارب ). || تظاهر کردن به شتاب . وانمودن که تعجیل می...
-
شتاب ورزیدن
لغتنامه دهخدا
شتاب ورزیدن . [ ش ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) شتاب کردن . شتافتن . تعجیل کردن .
-
شتاب آور
لغتنامه دهخدا
شتاب آور. [ ش ِ وَ ] (نف مرکب ) شتاب آورنده .که شتابد. که شتابان شود. پرشتاب . (از یادداشت مؤلف ). حُضر؛ اسب شتاب آور در تک . (السامی فی الاسامی ).
-
شتاب آهنگ
لغتنامه دهخدا
شتاب آهنگ . [ ش ِ هََ ] (اِ مرکب ) آهنگ به شتاب . قصد و عزم آمیخته به شتاب : سمندش در شتاب آهنگ بیشی فلک را هفت میدان داده پیشی .نظامی .
-
شتاب باران
لغتنامه دهخدا
شتاب باران .[ ش ِ ] (اِ مرکب ) باد و باران . (از ناظم الاطباء).
-
شتاب باز
لغتنامه دهخدا
شتاب باز. [ ش ِ ] (نف مرکب ) جلد. زود. تند. (ناظم الاطباء).
-
شتاب جوش
لغتنامه دهخدا
شتاب جوش .[ ش ِ ] (نف مرکب ) که به سرعت جوشد. که شتابان و به تعجیل جوش زند: هَدوج ؛ دیگ شتاب جوش . (منتهی الارب ).
-
شتاب دویدگی
لغتنامه دهخدا
شتاب دویدگی . [ ش ِ دَ وی دَ ] (حامص مرکب ) دوی سریع و تند. دویدگی به سرعت و تندی و عجله . (ناظم الاطباء).