کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شبوط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شبوطة
لغتنامه دهخدا
شبوطة. [ ش َب ْ بو طَ ] (ع اِ) یکی شبوط. (منتهی الارب ). رجوع به شبوط شود.
-
شبابیط
لغتنامه دهخدا
شبابیط. [ ش َ ] (ع اِ) ج ِ شبوط و آن نام نوعی از ماهی رودخانه باشد و کلمه ٔ مزبور دخیل است . (از متن اللغة). رجوع به شبوط شود.
-
شبوطیان
لغتنامه دهخدا
شبوطیان . [ ش َب ْ بو ] (اِ مرکب ) ج ِ شبوطی . تیره ای است از ماهیان استخوانی و نمونه ٔ آن شبوط است . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شبوط شود.
-
قلونوس
لغتنامه دهخدا
قلونوس . [ ] (معرب ، اِ) شبوط است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به قلونومن شود.
-
قلونومن
لغتنامه دهخدا
قلونومن . [ ] (معرب ، اِ) شبوط را نامند. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به ماده های قبل شود.
-
بلوبوس
لغتنامه دهخدا
بلوبوس . [ ] (اِ) نوعی ماهی است به یونانی ، که عرب آن را شبوط نامد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
شبوطی
لغتنامه دهخدا
شبوطی . [ ش َب ْ بو ] (ص نسبی ) منسوب به شبوط. ج ، شبوطیان . (فرهنگ فارسی معین ).
-
نرم تن
لغتنامه دهخدا
نرم تن . [ ن َ ت َ ] (ص مرکب ) املس . که تنی نرم و لطیف دارد. عرصم . عرصام . عراصم : شبوط؛ نوعی ماهی نرم تن خردسر باریک دم گشاده میان برشکل بربط. (از منتهی الارب ).
-
باریک دم
لغتنامه دهخدا
باریک دم . [ دُ ] (ص مرکب ) دارای دمب باریک و نازک . (ناظم الاطباء). شُبّوط؛ نوعی از ماهی نرم بدن ، خردسر، باریک دم ، گشاده میان بر شکل بربط. (منتهی الارب ).
-
نشوط
لغتنامه دهخدا
نشوط. [ ن َ ] (ع اِ) ماهی نمکین که در آب و نمک تر دارند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ماهی شور که در آب و نمک نگاهدارند. (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغة) (ازاقرب الموارد). || قسمی ماهی است و آن غیر از شبوط است . (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة)....
-
خردسر
لغتنامه دهخدا
خردسر. [ خ ُ س َ ] (ص مرکب ) آنکه سرکوچک دارد. (یادداشت بخط مؤلف ). صَعْنَب . وَقَلة الرأس . اَصْعَل . مُقَطْقَط الرأس . قَفَنْدَر. سَمَعْمَع: شبوط؛ نوعی از ماهی نرم بدن ، خردسر، باریک دم ، گشاده میان ، بر شکل بربط. عَضْب ؛ کودک خردسر. (از منتهی ا...
-
بربط
لغتنامه دهخدا
بربط. [ ب َ ب َ ] (معرب ، اِ) معرب بربت بمعنی سینه بط زیرا که ساز بربط شبیه است به سینه ٔ بط. (غیاث اللغات ). کلمه ٔ فارسی است معرب مرکب از بر بمعنی سینه و بت بط مرغابی چه هیأت آن بسینه ٔ مرغابی و گردن آن ماند. (مفاتیح العلوم خوارزمی ). و آن مرکب از...