کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شبست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شبست
/šebest/
معنی
ویژگی هرچیزی که به نظر ناخوش و ناپسند آید؛ زشت.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
hideous
-
جستوجوی دقیق
-
شبست
فرهنگ فارسی معین
(ش بِ) (ص .) 1 - ناپسند، زشت . 2 - هراسناک .
-
شبست
لغتنامه دهخدا
شبست . [ ش ِ ب ِ ] (ص ) چیزی را گویند که بر طبع گران و ناخوش آید. (برهان قاطع). گران و بغیض بود. (فرهنگ نظام ) : پنجاه سال رفتی از گاهواره تا گوربر ناخوشی بریدی راهی بدین شبستی . ناصرخسرو.رجوع به شبشت شود.
-
شبست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹شبشت› [قدیمی] šebest ویژگی هرچیزی که به نظر ناخوش و ناپسند آید؛ زشت.
-
واژههای همآوا
-
شبثة
لغتنامه دهخدا
شبثة. [ ش ُ ب َ ث َ ] (ع ص ) مردی که همواره ملازم حریف خود باشد و از وی مفارقت نکند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
شبشت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] šebešt = شبست: ◻︎ حاکم آمد یکی به غیض و شبشت / ریشکی گنده و پلیدک و زشت (معروفی: شاعران بیدیوان: ۱۴۰).
-
شبشت
لغتنامه دهخدا
شبشت . [ ش ِ ب ِ] (ص ) به معنی شبست آمده است چه در فارسی سین بی نقطه و نقطه دار به هم تبدیل می یابند. (از برهان ). گران و بغیض بود. (صحاح الفرس ) (فرهنگ نظام ) : حاکم آمد یکی بغیض و شبشت ریشکی گنده و پلیدک و زشت . معروفی .و رجوع به شبست شود.
-
رهان
لغتنامه دهخدا
رهان . [ رِ ] (ع مص ) گرو بستن به تاختن اسب . (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ). مصدر به معنی مراهنة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). با کسی گرو بستن . (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). شرط بستن . (فرهنگ فارسی معین ). نذربندی و شرط : نوبت زنگی است رومی شد نهان ای...
-
ثقیل
لغتنامه دهخدا
ثقیل . [ ث َ ] (ع ص ) گران . وزین . سنگین .مقابل خفیف ، سبک . گران سنگ . گران به وزن . || گران جان . آنکه صحبت وی را ناخوش دارند. (منتهی الارب ). خَلنفَع. ناکس . شبشت . شبست . دهلب : چون بخواند نامه ٔ خود آن ثقیل داند او که سوی زندان شد رحیل . مولوی ...
-
سحاب
لغتنامه دهخدا
سحاب . [ س َ ] (ع اِ) ابر. (دهار) (ترجمان القرآن ). ابری بارنده . (مهذب الاسماء) : یکی کوه بینی سر اندر سحاب که بر وی نپرّید پرّان عقاب . فردوسی .چو تیر از کمان یا چو برق از سحاب همی رفت بی خورد و آرام و خواب . فردوسی .دوستان وقت عصیر است و کباب راه ...
-
روسپی
لغتنامه دهخدا
روسپی . (ص ) در پهلوی رسپیک . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). تلفظ قدیم رُسپی . (از فرهنگ فارسی معین ). زن فاحشه و بدکاره . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). زن قحبه .(از ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (از شرفنامه ٔ منیری ). زنجه . (شرف...
-
تقسیم
لغتنامه دهخدا
تقسیم . [ ت َ ] (ع مص ) وابخشیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || بخش کردن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (دهار) (غیاث اللغات ).بخش بخش کردن (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).قسمت کردن . بخش کردن قسمت کردن مال را میان شریکان و معین کر...
-
خود
لغتنامه دهخدا
خود. [ خوَدْ / خُدْ ] (ضمیر) با ثانی معدوله بمعنی او باشد چنانکه گویند خود داند یعنی او داند. (برهان ). ضمیر مشترک میان متکلم و مخاطب و غایب و همیشه مفرد آید: من خود آمدم ، توخود آمدی ، او خود آمد، ما خود آمدیم ، شما خود آمدید، ایشان خود آمدند. (فرهن...