کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شبرنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شبرنگ
/šabrang/
معنی
سیاه؛ تیره و تاریک مانند شب؛ شبگون.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
تیره، سیاهفام، کبود ≠ سفیدرنگ
دیکشنری
dark, midnight
-
جستوجوی دقیق
-
شبرنگ
واژگان مترادف و متضاد
تیره، سیاهفام، کبود ≠ سفیدرنگ
-
شبرنگ
لغتنامه دهخدا
شبرنگ . [ ش َ رَ ](ص مرکب ، اِ مرکب ) هرچه سیاه باشد. (فرهنگ نظام ). تیره و تاریک و مستور در ظلمات و سیاه و تیره گون . (ناظم الاطباء). همچون شب در سیاهی و تیرگی : سنگ زر شبرنگ لیکن صبح وار از راستی شاهد هر بچه کز خورشید در کان آمده . خاقانی . || اسب ...
-
شبرنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) šabrang سیاه؛ تیره و تاریک مانند شب؛ شبگون.
-
واژههای همآوا
-
شب رنگ
فرهنگ فارسی معین
(شَ. رَ) (ص مر.) 1 - دارای رنگ تیره . 2 - اسب تیره رنگ . 3 - (اِ.) سنگی است سیاه .
-
جستوجو در متن
-
شبگون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] šabgun شبرنگ؛ سیاه؛ تیره.
-
سیاهفام
واژگان مترادف و متضاد
تیره، تیرهرنگ، تیرهفام، سیهفام، شبرنگ، کبود
-
object marker
کنارنما
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] نوعی تابلو در کنار راه با نوارهای مورب شبرنگ که رانندگان را متوجه منتهیالیه سمت چپ و سمت راست میکند
-
لحیف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی، مُمالِ لحاف] [قدیمی] lehif = لحاف: ◻︎ پذیره شده شورش جنگ را / لحیفی برافکنده شبرنگ را (نظامی۵: ۹۷۶).
-
بهزاد
لغتنامه دهخدا
بهزاد. [ ب ِ ] (اِخ ) نام اسب بوده . (انجمن آرا) (آنندراج ). نام اسب کیکاوس که او را شبرنگ بهزادی گفتندی . (شرفنامه ). نام اسب سیاوش . (ناظم الاطباء). نام اسب سیاوش که بمیراث به کیخسرو رسید. (یادداشت بخط مؤلف ) : به بهزاد بنمای زین و لگام چو او رام ...
-
صبح پیشانی
لغتنامه دهخدا
صبح پیشانی . [ ص ُ ] (ص مرکب ) سپیدپیشانی و کنایه از سپیدچهره است : جهان سیاه کنی بر عدوی چوگان شبه بدان تکاور شبرنگ صبح پیشانی .امیرمعزی .
-
لحیف
لغتنامه دهخدا
لحیف . [ ل ِ ](ع اِ) مماله ٔ لحاف . رجوع به لحاف شود : لحیفی برافکند بر پشت بوردرآمد بزین آن تن پیل زور. نظامی .پذیره شده شورش جنگ رالحیفی برافکند شبرنگ را.نظامی .
-
ملاروشنی
لغتنامه دهخدا
ملاروشنی . [ م ُل ْ لا رَ / رُوْ ش َ ] (اِ مرکب ) خفاش . (آنندراج ). شبپره و خفاش . (ناظم الاطباء) : بس که طغرا بر خط شبرنگ جانان چشم دوخت دیده اش تاریک شد آخر چو ملاروشنی .ملاطغرا (از آنندراج ).
-
بیفشردن
لغتنامه دهخدا
بیفشردن . [ ی َ ش ُ دَ ] (مص ) افشردن . فشردن . چیزی را محکم در پنجه فشردن : برانگیخت از جای شبرنگ رابیفشرد بر نیزه بر چنگ را. فردوسی .بعضی از آن بخورد و بعضی را ذخیره در جایی نهاد و خوشه ای چند از انگور بیفشرد. (قصص الانبیاء ص 183). رجوع به افشردن ش...