کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاگرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شاگرد
/šāgerd/
معنی
۱. کسی که نزد دیگری علم یا هنر میآموزد.
۲. پسری که در دکانی خدمت میکند.
۳. وردست؛ کمک (در ترکیب با کلمۀ دیگر): شاگرد شوفر؛ شاگرد بنا.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پیرو، تلمیذ، دانشآموز، کارآموز، متعلم، متلمذ، محصل
۲. پادو، نوچه ≠ استاد
دیکشنری
apprentice, disciple, pupil, student
-
جستوجوی دقیق
-
شاگرد
واژگان مترادف و متضاد
۱. پیرو، تلمیذ، دانشآموز، کارآموز، متعلم، متلمذ، محصل ۲. پادو، نوچه ≠ استاد
-
شاگرد
فرهنگ فارسی معین
(گِ) (اِ.) کسی که نزد دیگری علم و ادب یا هنر آموزد.
-
شاگرد
لغتنامه دهخدا
شاگرد. [ گ ِ ] (اِ) آموزنده ٔ علم یا هنر نزد کسی . (فرهنگ نظام ). کسی که در نزد معلم و استاد تحصیل علم و کمال یا صنعت کند و کسی که در مدرسه به تحصیل بپردازد. تلمیذ و محصل و متعلم . (ناظم الاطباء). تلمیذ. (آنندراج ). کسی که در نزد معلم و استاد کسب علم...
-
شاگرد
لغتنامه دهخدا
شاگرد. [ گ ِ ] (اِخ ) نام محلی است در ساحل شرقی ایران بخلیج فارس گویا نزدیک سرباز و قصر قند. (یادداشت مؤلف ).
-
شاگرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: ašāgart] šāgerd ۱. کسی که نزد دیگری علم یا هنر میآموزد.۲. پسری که در دکانی خدمت میکند.۳. وردست؛ کمک (در ترکیب با کلمۀ دیگر): شاگرد شوفر؛ شاگرد بنا.
-
شاگرد
دیکشنری فارسی به عربی
تابع , تلميذ , صاحب , صانع , طالب
-
واژههای مشابه
-
خانه شاگرد
فرهنگ فارسی معین
( ~. گِ) (ص مر.) پسری که کارهای خانه را انجام دهد، شاگردخانه .
-
شاگرد فاستقم
لغتنامه دهخدا
شاگرد فاستقم . [ گ ِ دِ فَس ْ ت َ ق ِ ] (اِخ ) کنایه از حضرت محمد (ص ) است به لحاظ فحوای آیت : «فاستقم کماامرت ». (قرآن 112/11) (از غیاث اللغات ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ).
-
شاگرد محکمه
لغتنامه دهخدا
شاگرد محکمه . [ گ ِ دِ م َ ک َ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پادو محکمه . || سخت مکار و محتال . (یادداشت مؤلف ).
-
لیف شاگرد
لغتنامه دهخدا
لیف شاگرد. [ گ ِ ] (اِخ ) دهی جزءدهستان تولم بخش مرکزی شهرستان فومن واقع در یازده هزارگزی شمال فومن ، کنار راه فرعی جمعه بازار به هنده خاله . جلگه ، معتدل ، مرطوب و مالاریائی . دارای 1046 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ قلعه رودخان . محصول آنجا برنج ، ت...
-
خانه شاگرد
لغتنامه دهخدا
خانه شاگرد. [ ن َ / ن ِ گ ِ ] (اِ مرکب ) پسربچه هایی که به نوکری به خانه می برند. پسربچه هایی که کارهای کوچک خانه را انجام می دهند. وردست .
-
خانه شاگرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xānešāgerd پسری که برای انجام دادن کارهای خانه استخدام میکنند.
-
خانه شاگرد
دیکشنری فارسی به عربی
ولد
-
خونه شاگرد
لهجه و گویش تهرانی
بچه خدمتکار