کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شأمل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شأمل
لغتنامه دهخدا
شأمل . [ ش َءْ م َ ] (ع اِ) بادی که از ناحیه ٔ شمال وزد. (از اقرب الموارد). || لغتی است در شمال . (از منتهی الارب ). شمال . (ناظم الاطباء). رجوع به شمال شود.
-
واژههای مشابه
-
شامل
واژگان مترادف و متضاد
حاوی، دربردارنده، محتوی، مشتمل
-
شامل
فرهنگ واژههای سره
در بر گیرنده، دربرگیرنده، دارا
-
شامل
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - فراگیرنده . 2 - حاوی ، در بردارنده .
-
شامل
لغتنامه دهخدا
شامل . [ م ِ ] (اِخ ) بطنی است معروف به ابوشامل از جدعان الحلف ساکن در منطقه ٔ میادین و شمال سوار در ساحل رودخانه ٔ خابورواقع در شمال بین النهرین . (از معجم قبایل العرب ).
-
شامل
لغتنامه دهخدا
شامل . [ م ِ ] (اِخ ) یکی از رهبران مذهبی و سران عشایر قفقاز باشد که بسال 1797 م . در یکی از شهرهای شمالی داغستان متولد شد و در سال 1871 م . در شهر مدینه ٔ طیبه درگذشت . شامل در دوران کودکی تمایل به طریقه ٔ قاضی ملاصوفی پیدا کرد. و ملاصوفی در سال 183...
-
شامل
لغتنامه دهخدا
شامل . [ م ِ ](ع ص ) فراگیرنده . أمر شامل ؛ کار عام و کاری که بهمه رسد و فراگیرد چیزی را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). عمومیت دارنده چنانکه حیوان بگوییم شامل انسان هم هست . (فرهنگ نظام ). و در فارسی با گشتن و شدن بکار رود : آو...
-
شامل
دیکشنری عربی به فارسی
جامع , فرا گيرنده , وسيع , محيط , بسيط , پهناور , بزرگ , کشيده , شامل , مشمول , از اول تا اخر , بطور کامل , کامل , تمام
-
شامل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] šāmel ۱. فراگیرنده و بههمهرسنده؛ همه را فرارسنده.۲. کافی؛ کامل.۳. حاوی؛ دربردارنده.
-
شامل
دیکشنری فارسی به عربی
شامل , في
-
اصلاح شامل
دیکشنری عربی به فارسی
پياده کردن , پياده کردن و دوباره سوار کردن , سراسر بازديد کردن , پياده سوار کردن و بازديد موتور
-
شامل بودن
دیکشنری فارسی به عربی
احتو , احط , اشمل , تضمن , عناق , ميراث
-
شامل شدن
دیکشنری فارسی به عربی
انطبق ، إِحَاطَة
-
شامل شد
دیکشنری فارسی به عربی
استوعب