کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شأس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
شئیس
لغتنامه دهخدا
شئیس . [ ش َ ] (ع ص ) لغتی است در شأس . (از اقرب الموارد). جای سخت و سنگریزه ناک . رجوع به شَاءْز و شأس شود.
-
ابومحمد
لغتنامه دهخدا
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) عبداﷲبن نجم بن شاس . رجوع به عبداﷲ... و رجوع به ابن شاس .... شود.
-
ابومحمد
لغتنامه دهخدا
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن شاس الخلال . عبداﷲبن نجم بن شاس . فقیه مالکی . رجوع به عبداﷲ... و رجوع به ابن شاس ... شود.
-
عمرو
لغتنامه دهخدا
عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن شاس بن عبید. رجوع به عمرو اسدی شود.
-
خرشکت
لغتنامه دهخدا
خرشکت . [ خ َ رَ ک َ ] (اِخ ) نام یکی از بلاد شاس در شرق سمرقند. (معجم البلدان ).
-
کیشاسو
لغتنامه دهخدا
کیشاسو.[ شاس ْ سو ] (اِخ ) کیشی سیم . از بلاد زاگروس بوده است که در 716 ق . م . سارگن آن را فتح کرد. (تاریخ کرد تألیف رشید یاسمی ص 73).
-
بلی
لغتنامه دهخدا
بلی . [ ب ُ لی ی ] (ص نسبی ) منسوب به ابی بلی ، و آن کنیت جد عمروبن شاس بن ابی بلی است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
-
عمرو اسدی
لغتنامه دهخدا
عمرو اسدی . [ ع َ رِ اَ س َ ] (اِخ ) ابن شاس بن عبیدبن ثعلبه ٔ اسدی ، مکنی به ابوعرار. از شعرای دوره ٔ جاهلی بود. او اسلام آورد و در جنگ قادسیه شرکت کرد و اشعاری درباره ٔ این جنگ دارد. وی در حدود سال 30 هَ .ق . درگذشت . رجوع به ابوعرار شود. (از الاعل...
-
ساستا
لغتنامه دهخدا
ساستا. (اِ) نام دیوی است از تابعان اهرمن . (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (شعوری ) (اشتینگاس ) (ناظم الاطباء) : در بدی و گدی توئی منحوس ساستاسا و ساسیاآسا. فرالاوی (از جهانگیری ) (شعوری ).|| حاکم مستبد و شخص ستمکار. در پهلوی ساستار بهمین معنی هست که...
-
شئس
لغتنامه دهخدا
شئس . [ ش َ ءِ ] (ع ص )جای سخت سنگریزه ناک و درشت . شئیس . ج ، شُؤُس مکان شئس و شأس ؛ جای سخت و صلب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شئس بمعنی شأز؛ جای سخت از سنگ و جای ستبر. (از تاج العروس ). رجوع به شأز شود.
-
ارماث
لغتنامه دهخدا
ارماث . [ اَ ] (ع اِ) جمعگونه ای از رِمث که نام گیاهی است در بادیه . || (اِخ ) (یوم ...) نخستین روز از ایام جنگ قادسیه را یوم ارماث گویند و آن در زمان عمربن الخطاب و امارت سعدبن ابی وقاص بود ویاقوت گوید من نمیدانم که آن موضعی است یا همان گیاه مذکور ر...
-
جریب
لغتنامه دهخدا
جریب . [ ج َ ] (اِخ ) نام رودی است . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نام وادی بزرگی است که به بطن الرمه از سرزمین نجد سرازیر میشود. اصمعی در جایی که از نجد الرمه توصیف میکند میگوید فضایی است که در آن وادیهای فراوانی است و عرب بیت زیر را از لسان الر...
-
شاگرد
لغتنامه دهخدا
شاگرد. [ گ ِ ] (اِ) آموزنده ٔ علم یا هنر نزد کسی . (فرهنگ نظام ). کسی که در نزد معلم و استاد تحصیل علم و کمال یا صنعت کند و کسی که در مدرسه به تحصیل بپردازد. تلمیذ و محصل و متعلم . (ناظم الاطباء). تلمیذ. (آنندراج ). کسی که در نزد معلم و استاد کسب علم...
-
لاغر
لغتنامه دهخدا
لاغر. [ غ َ ] (ص ) مقابل فربه . نزار. باریک . باریک اندام . اَعجف . بات ّ. ابضع. تاک ّ. خجیف . خاسف . خل ّ. رجیع. دانق . رزیح . زک ّ. ساهمة. (شتر...) سودالبطون . سغل ، شنون . شاس . ضئیل . ضعیف . ضمد. ضاوی . عجفاء. غث ّ. غثیث . مدخول . غرا. غراة. مهزو...
-
شاه
لغتنامه دهخدا
شاه . (اِ) پادشاه و ملک بود. (لغت فرس اسدی ). پادشاه . (صحاح الفرس ).پادشاه را گویند. (معیار جمالی ) (از مؤید الفضلاء).آنکه بر کشوری پادشاهی و سلطنت کند. تاجور. تاجدار.سلطان . ملک . صاحب تاج . شه . خدیو. شهریار. خدیش . خسرو. میر. امیر. شاهنشاه . حکم...