کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاهد عینى جشهود عیان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
شَاهِدٌ
فرهنگ واژگان قرآن
شاهد - آنکه حاضر است و به چشم خود مي بيند
-
control group
گروه شاهد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[آمار، علوم سلامت] گروهی که با گروه دارای متغیر وابسته، در مطالعۀ موردشاهدی، یا با گروه دارای متغیر مستقل، در مطالعات همگروهی و تجربی، مقایسه میشود متـ . شاهدها controls
-
check plot 1
کَرت شاهد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] در طرحهای آزمایشی کشاورزی، قطعهای از زمین که بهعنوان شاهد برای مقایسه با دیگر قطعات استفاده میشود
-
witness corner
گوشۀ شاهد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی نقشهبرداری] نقطهای علامتگذاریشده بر روی زمین سفت با فاصله و راستای اندازهگیریشده از گوشهای که خودِ آن را نمیتوان بهطور دائم علامتگذاری کرد
-
blank test
آزمون شاهد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] آزمایشی بدون نمونۀ اصلی مورد اندازهگیری
-
wild sound, nonsync sound, wild track, nonsynchronous sound
صدای شاهد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] صدایی که معمولاً مستقل از فیلمبرداری ضبط میشود و در مرحلۀ تدوین و صداگذاری به تصویر افزوده میشود
-
شاهد ایزدخواستی
لغتنامه دهخدا
شاهد ایزدخواستی . [ هَِ دِ زَ ] (اِخ ) نام او آقامیرمحمد مؤمن و فرزند سید ابوالقاسم است . در قریه ٔ ایزدخواست از توابع فارس بدنیا آمد از سادات صحیح النسب بود و در شیراز تحصیل کرد. هدایت در مجمع الفصحاء مینویسد: در دوره ٔ جوانی با او دوستی داشته است ...
-
شاهد شیرازی
لغتنامه دهخدا
شاهد شیرازی . [ هَِ دِ ] (اِخ ) معروف به ایزدخاستی . رجوع به ایزدخاستی شود.
-
شاهد فارسی
لغتنامه دهخدا
شاهد فارسی . [ هَِ دِ ] (اِخ ) رجوع به شاهد ایزدخاستی شود.
-
شاهد کردن
لغتنامه دهخدا
شاهد کردن . [ هَِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شاهد گرفتن . اقامه ٔ شهود برای امری کردن . || در عبارت ذیل از کتاب اسرار التوحید، معنی جشن کردن و طعامهای شاهد ترتیب دادن و خوان طعام نام نهادن و سور کردن و نظایر آن دارد : آن روز فام شیخ بگزاردند و کار عرس بساخت...
-
شاهد گرفتن
لغتنامه دهخدا
شاهد گرفتن . [ هَِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) معشوق و محبوب اختیار کردن . || گواه گرفتن . بشهادت طلبیدن . برای اثبات قضیه ای شاهد آوردن .
-
بی شاهد
لغتنامه دهخدا
بی شاهد. [ هَِ ] (ص مرکب ) (از: بی + شاهد) بدون گواه . (ناظم الاطباء). رجوع به شاهد شود.
-
جرح شاهد
لغتنامه دهخدا
جرح شاهد. [ ج َ ح ِ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باززدن گواه . (دستوراللغة). گواهی بعدم عدالت او.مقابل تعدیل شاهد. ذکر اموری که فسق شاهد را حکایت کند و شهادت او را بی اثر گرداند. و رجوع بجرح شود.
-
شاهد العيان
دیکشنری عربی به فارسی
شاهد عيني , گواه خودديده , گواهي مستقيم , گواهي چشمي , شاهدبراي العين
-
شاهد القبر
دیکشنری عربی به فارسی
سنگ گور , سنگ قبر , لوحه قبر