کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاهدانهوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
Datisca
شاهدانهوش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] سردهای از شاهدانهوشیان با دو گونه که یکی از آنها در آسیا و دیگری در امریکای شمالی میروید
-
واژههای مشابه
-
Cannabis
شاهدانه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] سردهای از شاهدانهایان یکسالۀ علفی ایستادۀ ستبر با یک گونۀ معطر که از آسیای مرکزی منشأ گرفته است و امروزه در مناطق معتدل شمالی فراوان کشت میشود؛ یک رقم آن با ظاهری نیمانند و بلند برای تولید الیاف خاص شاهدانه کشت میشود و ...
-
شاهدانه
فرهنگ فارسی معین
(نِ) [ په . ] (اِمر.) = شهدانه . شاهدانج : گیاهی است از تیرة گزنه ها، دو پایه ، علفی ، یکساله و دارای گونه های مختلف است . از دانة شاهدانه روغنی با بوی قوی و نامطبوع حاصل می گردد که به مصرف تهیة صابون های نرم و سوخت می رسد. از سر شاخه های گلدار آن بن...
-
شاهدانه
لغتنامه دهخدا
شاهدانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) حب قنب . شهدانه . شهدانج . (یادداشت مؤلف ). تخم کنو. کنودان . کنودانه . (برهان ). تخم شهدانه . بزرالقنب . کنب دان . کنب دانی . (یادداشت مؤلف ). تخم بنگ را گویند و به عربی کنب خوانند و معرب آن شاه دانج باشد و شاه د...
-
شاهدانه
لغتنامه دهخدا
شاهدانه . [ ن َ/ ن ِ ] (اِ مرکب ) دانه ٔ ممتاز در نوع خود. شاهدان . || مروارید بزرگ و نفیس . (ناظم الاطباء).
-
وش
لغتنامه دهخدا
وش . [ وَ ] (ص ) وشت . (فرهنگ فارسی معین ). خوب و خوش ، چنانکه گویند: وش آمدی ، یعنی خوش آمدی . (برهان ). خوب و خوش و زیبا. (ناظم الاطباء).- وش آمدن ؛ خوش آمدن . (ناظم الاطباء) : باد اگرچه وش آمد و دلکش بر حدث بگذرد نباشد وش . سنایی . || سره و انتخا...
-
وش
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) شملة دستار و علاقة مندیل و مانند آن .
-
وش
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص .) 1 - خوش ، زیبا. 2 - سره ، بی - غش .
-
وش
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (پس .) 1 - پسوند شباهت : ماه وش ، پریوش . 2 - پسوند رنگ : سیاه وش .
-
وش
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ گیل . ] (اِ.) 1 - پنبة پاک نکرده . 2 - پارچه و بافته ای ابریشمی .
-
وش
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) ‹فش› vaš مثل؛ مانند؛ شبیه (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پریوش، مهوش، شاهوش، رستموش، عیاروش، تلخوش.
-
وش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) vaš ۱. (کشاورزی) غوزۀ پنبه.۲. (کشاورزی) پنبه؛ پنبهدانه که در غوزه قرار دارد.۳. [قدیمی] ریشۀ دستار.۴. [قدیمی] نوعی بافتۀ ابریشمی.
-
وش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹وشت› [قدیمی] vaš ۱. خوش.۲. سره و انتخابکردهشده.
-
وَش
لهجه و گویش تهرانی
پنبه حلاجی نشده