کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شان و مقام دادن به پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شان و مقام دادن به
دیکشنری فارسی به عربی
بجل
-
واژههای مشابه
-
شأن
فرهنگ فارسی معین
(شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کار، حال . 2 - امر بزرگ . ج . شئون (شؤون ).
-
sociofact
شأنساخته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] شیء یا نمادی باستانشناختی، حاصل کنشهای اجتماعی انسان، که مرتبۀ اجتماعی کاربران آن را نشان میدهد
-
هم شان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. عربی] hamša'n همرتبه؛ همطراز؛ همدرجه.
-
قلل من شان
دیکشنری عربی به فارسی
کسي را کوچک کردن , تحقير نمودن , کم ارزش کردن
-
کسر شأن،()بودن
لهجه و گویش تهرانی
افت ،بی احترامی ،اُفت داشتن.
-
پند نیو شان
واژهنامه آزاد
پندشنو/ پند پذیر
-
جستوجو در متن
-
modulation 2
مقامگردانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] تغییر مقام یک قطعه به مقام دیگر
-
modal
مقامی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی، عمومی] مربوط به مقام یا ویژگیهای مقام
-
اِحْتَلَّ مَرکزَ الأوَلَ
دیکشنری عربی به فارسی
مقام اول (نخست) را کسب کرد , به مقام نخست رسيد , حائز مقام (رتبه) اول شد
-
عیسی
لغتنامه دهخدا
عیسی . [ سا ] (اِخ ) (میرزا...) مشهوربه میرزا بزرگ قائم مقام . از وزرای فتحعلی شاه ، و پدرمیرزا ابوالقاسم قائم مقام . رجوع به قائم مقام شود.
-
وزارت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: وزارة] vezārat ۱. ادارۀ بسیاربزرگی شامل چند سازمان که مسئول ادارۀ یکی از امور کشور است.۲. مقام وزیری؛ رتبه و مقام وزیر؛ وزیر.〈 وزارت خارجه: وزارت امور خارجه؛ وزارتخانهای که به مسائل مربوط به روابط دولت با کشورهای دیگر رسیدگی م...
-
هی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) [عامیانه] hey ۱. کلمۀ تنبیه در مقام آگاه ساختن و خبردار کردن: ◻︎ هشیار شو که مرغ چمن مست گشت هان / بیدار شو که خواب عدم در پی است هی (حافظ: ۸۵۸).۲. در مقام تحسین.۳. در مقام تهدید و تخویف.۴. نهیب.〈 هی زدن: (مصدر لازم) نهیب زدن.〈 ه...