کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شانه خالی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شاخ شانه
فرهنگ فارسی معین
(خْ نِ) (اِمر.) قسمی از گدایان که شاخ گوسفندی در یک دست و شانه ای در یک دست دیگر می گرفتند و آن شانه را بر شاخ می کشیدند تا صدای ناهنجاری برآید و مردم از آن صدا به ستوه آمده چیزی به آن ها بدهند.
-
دست شانه
لغتنامه دهخدا
دست شانه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از شانه باشدکه بدان ابریشم درهم پیچیده را بازگشایند. (آنندراج ). قسمی از شانه که با آن نخهای ابریشم را وقتی که خواهند کلافه سازند از هم جدا می کنند. (ناظم الاطباء).
-
شانه ٔ دست
لغتنامه دهخدا
شانه ٔ دست . [ ن َ / ن ِ ی ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از کف دست باشد. (از بهار عجم ). کف دست . (شمس اللغات ) : تا ز دستم رفت و همزانوی نااهلان نشست شد کبود از شانه ٔ دست آینه ٔ زانوی من . خاقانی .در بیت ذیل بمعنی فوق و هم بمعنی استخوان کتف...
-
شانه ٔ کرباس
لغتنامه دهخدا
شانه ٔ کرباس . [ ن َ/ ن ِ ی ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چوبی باشد که جولاهگان بر هر دو سر آن سوزنها بند کنند و آن را بر پهنای کرباس نهند پیش خود تا پهنای کرباس هموار و یکسان باشد. (بهار عجم ) (از فرهنگ سروری ) (آنندراج ).
-
شانه دزدیدن
لغتنامه دهخدا
شانه دزدیدن . [ ن َ / ن ِ دُ دی دَ ] (مص مرکب ) روگردانیدن . (چراغ هدایت ) (ارمغان آصفی ). || به یکسو کشیدن شانه تا چیزی بدان اصابت نکند.
-
شانه کشیدن
لغتنامه دهخدا
شانه کشیدن . [ ن َ / ن ِ ک َ / ک ِ دَ ](مص مرکب ) بمعنی شانه زدن . (بهار عجم ) : مشاطه گر نه ایم عروسان نغمه رابر زلف شان چه شانه ز مضراب میکشم . طالب آملی (از ارمغان آصفی ).|| در عنصر دانش بمعنی مضایقه نمودن است . (بهار عجم ).
-
شانه نهادن
لغتنامه دهخدا
شانه نهادن . [ ن َ / ن ِ، ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به شانه در آب نهادن شود : صبا چون بزلفش نهد شانه ای در آید بزنجیر دیوانه ای . طغرا مشهدی (از ارمغان آصفی ).ز زلف موج تا بیرون برد تاب دم ماهی نهاده شانه در آب .سلیم تهرانی (از ارمغان آصفی ).
-
شانه آویز
لغتنامه دهخدا
شانه آویز. [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) آویزنده به شانه . که از کتف و شانه فروگذارد. || (ن مف مرکب ) آویخته به شانه . بکتف و منکب فروآویخته . || (حامص مرکب ) آویختن آدمی را بوضعی که دستش بر شانه بندند. (بهار عجم ) (ارمغان آصفی ) (آنندراج ). نوعی از تعذیب...
-
شانه ای
لغتنامه دهخدا
شانه ای . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) (برگ مرکب ...) نام برگچه هایی است که در دو طرف دُم برگ اصلی و در امتداد و موازات آن قرارگیرند. چون : برگ گل سرخ و اقاقیا و گردو و غیره و بطور کلی نباتات تیره ٔ نخود و قسمتی از نباتات تیره ٔ گل سرخ دارای برگهای مرکب ش...
-
شانه باف
لغتنامه دهخدا
شانه باف . [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) بافنده به شانه . || (ن مف مرکب ) بافته به شانه . || پارچه ٔ بسیار گنده و کم نخ که آستر قباهای بازاری بدان کنند. (بهار عجم ) (ارمغان آصفی ) (آنندراج ) : پشت از شانه باف و میان از موی بند.نظام قاری (دیوان ص 134).
-
شانه بان
لغتنامه دهخدا
شانه بان . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) یعنی آنکه بی صبر و قرار باشد. (شمس اللغات ). اما در جای دیگر دیده نشد.
-
شانه بها
لغتنامه دهخدا
شانه بها. [ ن َ / ن ِ ب َ ] (اِ مرکب ) بهای شانه . قیمت شانه . || مراد از قیمت اندک است یعنی آن مقدار مال که در قیمت خرید شانه کفایت کند. (آنندراج ).
-
شانه بین
لغتنامه دهخدا
شانه بین . [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) فال گیر و این فال مخصوص بشانه ٔ استخوان بز باشد و این عمل را شانه بینی گویند. (بهار عجم ). کت بین یعنی فال بین است که روی کت گوسفندی که در وقت مخصوص کشته شده باشد نگاه کند و حالات آینده را بگوید. (فرهنگ نظام ). کنا...
-
شانه بینی
لغتنامه دهخدا
شانه بینی . [ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل شانه بین . فالگیری : خاطرش چون از غبار لشکر خط جمع نیست هر دم از زلف پریشان شانه بینی میکند. طاهرغنی (از آنندراج ).بمن تابت شانه گر شد دچارمرا روز و شب شانه بینی است کار.طاهر وحید (از بهار عجم ).
-
شانه پیچ
لغتنامه دهخدا
شانه پیچ . [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب )پیچنده و گرداننده ٔ شانه و کتف . || کنایه از سرکش و روگرداننده . (بهار عجم ) (ارمغان آصفی ).