کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شانه بینی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شانه باف
لغتنامه دهخدا
شانه باف . [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) بافنده به شانه . || (ن مف مرکب ) بافته به شانه . || پارچه ٔ بسیار گنده و کم نخ که آستر قباهای بازاری بدان کنند. (بهار عجم ) (ارمغان آصفی ) (آنندراج ) : پشت از شانه باف و میان از موی بند.نظام قاری (دیوان ص 134).
-
شانه بان
لغتنامه دهخدا
شانه بان . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) یعنی آنکه بی صبر و قرار باشد. (شمس اللغات ). اما در جای دیگر دیده نشد.
-
شانه بها
لغتنامه دهخدا
شانه بها. [ ن َ / ن ِ ب َ ] (اِ مرکب ) بهای شانه . قیمت شانه . || مراد از قیمت اندک است یعنی آن مقدار مال که در قیمت خرید شانه کفایت کند. (آنندراج ).
-
شانه پیچ
لغتنامه دهخدا
شانه پیچ . [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب )پیچنده و گرداننده ٔ شانه و کتف . || کنایه از سرکش و روگرداننده . (بهار عجم ) (ارمغان آصفی ).
-
شانه تراش
لغتنامه دهخدا
شانه تراش . [ ن َ / ن ِ ت َ ] (نف مرکب ) کسی که شانه ها را بسازد. (بهار عجم ) (ارمغان آصفی ) (آنندراج ). چون در قدیم شانه ٔ سر بیشتر از چوب ساخته میشده است لذا اصطلاحاً تراشیدن چوب و بصورت شانه در آوردن را شانه تراشی و عامل آن را شانه تراش میگفته اند...
-
شانه تراش
لغتنامه دهخدا
شانه تراش . [ ن َ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دیهای اطراف تنکابن گیلان . (سفرنامه ٔ رابینو ص 144 ترجمه فارسی و ص 106 بخش انگلیسی ).
-
شانه تراش
لغتنامه دهخدا
شانه تراش . [ ن َ ت َ ](اِخ ) دهی است از دیههای تابع بارفروش گیلان . (سفرنامه ٔ رابینو ترجمه فارسی ص 158 بخش انگلیسی ص 117).
-
شانه تراشی
لغتنامه دهخدا
شانه تراشی . [ ن َ / ن ِت َ ] (حامص مرکب ) عمل شانه تراش . شانه سازی . || (اِ مرکب ) محل تراشیدن شانه . دکان شانه تراشی .
-
شانه خوری
لغتنامه دهخدا
شانه خوری . [ ن َ خوَ / خ ُ ] (اِخ ) نام محلی است واقع در نواحی شمالی باتلاق نمکزار کویر و جنوب طاهرآباد وجنوب شرقی بیارجمند از محالات دامغان جزو فرمانداری کل سمنان و تابع استان خراسان . (از نقشه ٔ بغایری ).
-
شانه دان
لغتنامه دهخدا
شانه دان . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جای شانه .شانه نیام . قاب شانه . چیزی که در آن شانه نگهدارند.(آنندراج ). جلد چرمین و یا فلزین شانه : پیر عشق آنجا بعرسی تازه میکرد آسمان من نصیبه شانه دانی ناگهان آورده ام . خاقانی .این فراویزی و آن بازافکنی خواهد ...
-
شانه ریز
لغتنامه دهخدا
شانه ریز.[ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) شانه کننده . (ناظم الاطباء).
-
شانه زری
لغتنامه دهخدا
شانه زری . [ ن َ / ن ِ زَ ] (ص مرکب ) که شانه از زر دارد. || اصطلاحاً پارچه و یا جامه ای که دوش آن زردوزی شده باشد.- عبای شانه زری ؛ عبایی که جانب دوش آن زرکش است . (یادداشت مؤلف ).
-
شانه زن
لغتنامه دهخدا
شانه زن . [ ن َ / ن ِ زَ ] (نف مرکب ) پیراینده ٔ موها بشانه است . (از بهار عجم ). کسی که شانه میکند و مویهارا پرداز مینماید. (ناظم الاطباء). خوارکننده ٔ مو به شانه . شانه بر موی زننده . تا خوار و نرم شود و کرکی و گوریدگی برود و تارها از هم باز شود : ...
-
شانه ساز
لغتنامه دهخدا
شانه ساز. [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) سازنده ٔ شانه . کسی که شانه و مشط میسازد. (ناظم الاطباء). شانه تراش .
-
شانه سر
لغتنامه دهخدا
شانه سر. [ ن َ / ن ِ س َ ] (اِ مرکب ) هدهد را گویند. (برهان قاطع). هدهد که آن را مرغ سلیمان نیز گویند. (بهار عجم ) (آنندراج ).پوپو. پوپک . شانه بسر. بوبو. بودبود. پوپش . هدهد باشد و آن را پوپوپک و پوپو و پوپه نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). هدهد. (غیا...