کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شامه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شامه
/šāme/
معنی
۱. (زیستشناسی) پردۀ نازک؛ غشا.
۲. [قدیمی] روسری زنان؛ دستمال؛ روپاک؛ چارقد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بویایی
دیکشنری
nose, smell
-
جستوجوی دقیق
-
شامه
واژگان مترادف و متضاد
بویایی
-
شامه
فرهنگ فارسی معین
(مَ یا مِ)(اِ.) 1 - روسری ، دستمال . 2 - پردة نازکی که روی برخی اعضای داخلی بدن مانند کلیه ، شش و... قرار دارد.
-
شامه
فرهنگ فارسی معین
(مِّ) [ ع . شامة ] (اِ.) یکی از حواس پنجگانه که بوی ها را درک می کند.
-
شامه
لغتنامه دهخدا
شامه . [ م َ ] (اِ) غشاءنازک . (لغات فرهنگستان ) (فرهنگ فرانسه نفیسی ). شامه یا پوسته : اطراف یاخته را پرده ٔ نازک و محکمی فرامیگیرد که محلولهای بلورین میتوانند از خلال آن نفوذ کنند و گاهی ممکن است ضخامت این پرده زیاد شود و نفوذناپذیر گردد جنس شامه ی...
-
شامه
لغتنامه دهخدا
شامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) مقنعه باشد که آن را زنان بر سر اندازند و آن را سرپوشه و دامنی نیز گویند. (فرهنگ حهانگیری ). مقنعه و روپاکی باشد که زنان بر سر کنند. (برهان قاطع). قسمی از چارقد بوده است در قدیم و نظام قاری آن را در دیوان البسه ٔ خود استعمال ...
-
شامه
لغتنامه دهخدا
شامه . [م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان طبس بخش درمیان شهرستان بیرجند. دارای 40 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن شلغم و چغندر است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
شامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) šāme ۱. (زیستشناسی) پردۀ نازک؛ غشا.۲. [قدیمی] روسری زنان؛ دستمال؛ روپاک؛ چارقد.
-
شامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شامَّة] (زیستشناسی) šāmme از حواس پنجگانۀ انسان که بوها را درک میکند و عضو آن بینی است؛ بویایی.
-
شامه
دیکشنری فارسی به عربی
رائحة , غشاء
-
واژههای مشابه
-
شامة
لغتنامه دهخدا
شامة. [ شام ْ ] (ع اِ) قوه ای است در دماغ که از راه بینی بو را ادراک میکند. (فرهنگ نظام ). حاسه ٔ بویایی . قوة الشامة. (اقرب الموارد). بینی . (ناظم الاطباء). شم ادراک بویها. (از اقرب الموارد). قوت بو کردن . (آنندراج ). یکی از حواس پنجگانه که بدان بوه...
-
شامة
لغتنامه دهخدا
شامة. [ م َ ] (اِخ ) زمینی است میان کوه میعاس و کوه مُربخ در حجاز. (از معجم البلدان ). || کوهی است در نجد. (از معجم البلدان ).
-
شامة
لغتنامه دهخدا
شامة. [ م َ ] (اِخ ) نام کوهی است در نزدیکی مکه . (از معجم البلدان ) (از منتهی الارب ) (از متن اللغة).
-
شامة
لغتنامه دهخدا
شامة. [ م َ ] (اِخ ) نام شهری است در صعید مصر واقع در قسمت غربی رودخانه ٔ نیل که اکنون اثری از آن نباشد. (از معجم البلدان ).
-
شامة
لغتنامه دهخدا
شامة. [ م َ ] (ع اِ) خال . (منتهی الارب ). نشان سیاه در بدن . (از متن اللغة). نشانه ٔ سیاهی است در بدن و برخی گویند شامه همان آبله گون سیاه رنگی است در بدن و آن را با خال یکی دانسته اند ولی برخی دیگرمیان شامه و خال فرق گذارده اند به این معنی که شامه ...