کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاماک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شاماک
/šāmāx/
معنی
۱. سینهبند زنان.
۲. پیشبند.
۳. جامهای که هنگام کار میپوشند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شاماک
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) = شاماخ : 1 - جامة کوچکی که مردم در وقت کار کردن پوشند. 2 - سینه بند زنان ، پیش بند.
-
شاماک
لغتنامه دهخدا
شاماک . (اِ) جامه ٔ کوچکی را گویند که مردم در وقت کار کردن پوشند. (برهان قاطع). || سینه بند زنان . (برهان قاطع) (آنندراج ). سینه بند زنان باشد و آن را سماخچه و شاماک نیز گویند. (سروری ). || جامه ٔ کوتاه مر زنان را که تا نصف ساق می پوشند. (ناظم الاطبا...
-
شاماک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شاماخ، شاماکچه، شاماخچه، شاماکی، ساماکچه، ساماخچه، ساماکی› [قدیمی] šāmāx ۱. سینهبند زنان.۲. پیشبند.۳. جامهای که هنگام کار میپوشند.
-
جستوجو در متن
-
shammock
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شاماک
-
شاماخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šāmāx ۱. نوعی ارزن.۲. = شاماک
-
شاماخ
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) = شاماک : 1 - سینه بند، پستان بند. 2 - نوعی غله که دانه های بسیار کوچک دارد.
-
شامک
لغتنامه دهخدا
شامک . [ م َ ](اِ مصغر) جلیتقه و کرته ای که تا کمر را بپوشاند. (ناظم الاطباء بنقل از اشتنگاس ). رجوع به شاماک شود.
-
بزمات
لغتنامه دهخدا
بزمات . [ ] (اِ) ظاهراً نوعی پارچه و جامه بوده است : سقرلاط و بزمات و آن نبات چو شاماک و تفتیک و عین ثبات .نظام قاری .
-
شاماخ
لغتنامه دهخدا
شاماخ . (اِ) سینه بند زنان را گویند و آن پارچه ای باشد که زنان پستانهای خود را بدان بندند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). شاماخچه .شاماخجه . شاماک . شاماکچه . رجوع به این کلمات شود.
-
شاماخجه
لغتنامه دهخدا
شاماخجه . [ ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) همان سینه بند زنان است . (انجمن آرا) شاماخ . شاماخجه . شاماک . رجوع به این کلمات شود. || نیم تنه که پوشند. (انجمن آرا).
-
شاماکی
لغتنامه دهخدا
شاماکی . (اِ مرکب ) سینه بند زنان باشد. (برهان قاطع) (فرهنگ سروری ). شاماکچه . شاماخچه باشد. (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به شاماخ و شاماخچه و شاماخجه و شاماک و شاماکجه شود.
-
شاماخچه
لغتنامه دهخدا
شاماخچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) مرکب از شاماخ به اضافه ٔ چه پسوند تصغیر. (حاشیه ٔ برهان قاطع دکتر معین ). شاماک . (شرفنامه ٔ منیری ). بمعنی شاماخ است که سینه بندزنان باشد. (از برهان قاطع). سینه بند زنان است . (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ). مبدل سام...
-
تأصید
لغتنامه دهخدا
تأصید. [ ت َءْ ] (ع مص ) اُصده پوشانیدن . (منتهی الارب ). کسی را شاماک پوشانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). پوشانیدن اصده (پیراهن کوچکی که زیر جامه پوشند). (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || تأصید در؛ بستن آنرا. (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
-
ساماکچه
لغتنامه دهخدا
ساماکچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) بمعنی ساماخچه که سینه بند زنان باشد. (برهان ) (رشیدی ). که پستان در آن بندند. (غیاث ). و آن را سماخچه و شاک و شاماک و شاماخچه و ساماکچه نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به ساماخچه شود. || در سامی جامه ٔ کوچک که کودکان ...