کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاماخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شاماخ
/šāmāx/
معنی
۱. نوعی ارزن.
۲. = شاماک
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شاماخ
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) = شاماک : 1 - سینه بند، پستان بند. 2 - نوعی غله که دانه های بسیار کوچک دارد.
-
شاماخ
لغتنامه دهخدا
شاماخ . (اِ) سینه بند زنان را گویند و آن پارچه ای باشد که زنان پستانهای خود را بدان بندند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). شاماخچه .شاماخجه . شاماک . شاماکچه . رجوع به این کلمات شود.
-
شاماخ
لغتنامه دهخدا
شاماخ . (اِ) نام نوعی از غله است و دانه های آن بغایت کوچک میباشد. (برهان قاطع).نوعی از حبوب مأکول است بسیار ریزه بهندی شاماک و ساوان نامند. (از فرهنگ نظام ). قسمی ارزن . (ناظم الاطباء). ارزن . جاورس و گاورس . (از دزی ج 1 ص 716). غله سالوا. (الفاظ ال...
-
شاماخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šāmāx ۱. نوعی ارزن.۲. = شاماک
-
جستوجو در متن
-
شماخ
فرهنگ فارسی معین
(شَ) (اِ.) نک شاماخ .
-
شماخ
لغتنامه دهخدا
شماخ . [ ش َ ] (اِ) مخفف شاماخ است که پستان بند زنان یعنی پارچه ای که پستانهای خود را بدان بندند. (از برهان ) (ناظم الاطباء). مخفف شاماخ که سینه بند زنان باشد. (آنندراج ) (از انجمن آرا). رجوع به شاماخ شود.
-
شاماک
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) = شاماخ : 1 - جامة کوچکی که مردم در وقت کار کردن پوشند. 2 - سینه بند زنان ، پیش بند.
-
شاماخچه
لغتنامه دهخدا
شاماخچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) مرکب از شاماخ به اضافه ٔ چه پسوند تصغیر. (حاشیه ٔ برهان قاطع دکتر معین ). شاماک . (شرفنامه ٔ منیری ). بمعنی شاماخ است که سینه بندزنان باشد. (از برهان قاطع). سینه بند زنان است . (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ). مبدل سام...
-
شاماخجه
لغتنامه دهخدا
شاماخجه . [ ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) همان سینه بند زنان است . (انجمن آرا) شاماخ . شاماخجه . شاماک . رجوع به این کلمات شود. || نیم تنه که پوشند. (انجمن آرا).
-
شاماکی
لغتنامه دهخدا
شاماکی . (اِ مرکب ) سینه بند زنان باشد. (برهان قاطع) (فرهنگ سروری ). شاماکچه . شاماخچه باشد. (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به شاماخ و شاماخچه و شاماخجه و شاماک و شاماکجه شود.
-
شاماک
لغتنامه دهخدا
شاماک . (اِ) جامه ٔ کوچکی را گویند که مردم در وقت کار کردن پوشند. (برهان قاطع). || سینه بند زنان . (برهان قاطع) (آنندراج ). سینه بند زنان باشد و آن را سماخچه و شاماک نیز گویند. (سروری ). || جامه ٔ کوتاه مر زنان را که تا نصف ساق می پوشند. (ناظم الاطبا...
-
شاماکچه
لغتنامه دهخدا
شاماکچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) بر وزن و معنی شاماخچه است که سینه بند زنان باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ). مبدل ساماکچه سینه بندزن و مخفف آن شاماک . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). ساماخچه . ساماکچه . (فرهنگ جهانگیری ): ...
-
کوری
لغتنامه دهخدا
کوری . (حامص ) نابینایی را گویند. (برهان ). نابینایی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نابینایی . فقدان حس باصره . (فرهنگ فارسی معین ). عمی . (ترجمان القرآن ). بطلان حاسه ٔ بصر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ز کوری یکی دیگری را ندیدهمی این بر آن ، آن بر ا...