کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شال و کلاه کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شال کشمیری
دیکشنری فارسی به عربی
قماش کشمير
-
جُل شال
لهجه و گویش بختیاری
jol-šâl پوششى پشمى به اندازه رختخوابپیچ کهپشت اسب اندازند.
-
شال پا
لهجه و گویش بختیاری
šâl-pâ شال پا، شال پشمى بلندى که در زمستان دور ساق پا پیچند.
-
شال گردن بستن
دیکشنری فارسی به عربی
شال , وشاح
-
جستوجو در متن
-
wigs
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کلاه گیس ها، کلاه گیس، موی مصنوعی، گیس ساختگی، دارای گیس مصنوعی کردن
-
پف نم
لغتنامه دهخدا
پف نم . [ پ ُ ن َ ] (اِمرکب ) نمی که کلاه دوزان به کلاه و قهوه چیان به تنباکوزنند با آبی که در دهان گیرند. و با زدن صرف شود.
-
شاشیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شاشیَّة] šāšiyye کلاه زیر عمامه؛ کلاه سرخرنگ منگولهدار که در مصر و بعضی کشورهای دیگر بر سر میگذارند و گاه دستار کوچکی روی آن میبندند؛ فینه.
-
کلاه شیطان
لغتنامه دهخدا
کلاه شیطان . [ ک ُ هَِ ش َ / ش ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قسمی قارچ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاه دیو و کلاه دیوان شود.
-
کلاه فروشی
لغتنامه دهخدا
کلاه فروشی .[ ک ُ ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل کلاه فروش . فروختن کلاه . || (اِ مرکب ) محل فروش کلاه . جائی که در آن کلاه فروشند. و رجوع به کلاه و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
کله دوز
لغتنامه دهخدا
کله دوز. [ ک ُ ل َه ْ ] (نف مرکب ) کلاه دوز. دوزنده ٔ کلاه . آنکه کلاه دوزد. آنکه شغل وی دوختن و ساختن کلاه باشد : چون سوزن باریک تو سازیم تن خویش ای ماه کله دوز کله بر تن ما دوز.سوزنی .
-
قاوق
لغتنامه دهخدا
قاوق . [ وُ ] (ترکی ، اِ) کلاه بی لبه . کلاه زنانه ٔ بدون پرز و کرک استوانه ای شکل که در پائین آن قطعه ای ململ یا پارچه ٔ آغابانو پیچیده باشند. کلاه بی پرز آکنده از پنبه . ج ، قواویق . (دزی ج 2 ص 296).
-
دنیة
لغتنامه دهخدا
دنیة. [ دَن ْ نی ی َ ] (ع اِ) کلاه بزرگ و بلند خاص قضات . تخته کلاه ، و وجه تسمیه ، شباهت این کلاه به دن به معنی خم است ، و صاحبان این کلاه را تخته کلاه می نامیدند. (یادداشت مؤلف ). کلاه قاضی از نظر شباهت به دن . (از منتهی الارب ). کلاه قاضی . (مهذب...
-
کلاه گر
لغتنامه دهخدا
کلاه گر. [ ک ُ گ َ ] (ص مرکب ) کلاه ساز. کلاه دوز. آنکه کلاه سازد : بوبکر و عمر... را به دوزخ فرستدو کفشگران درغابش و کلاه گران آوه و جولاهگان قم و سفیهان ورامین را به بهشت فرستد. (کتاب النقض ص 583).
-
مکلا
لغتنامه دهخدا
مکلا. [ م ُ ک َل ْ لا ] (ص ) نعت مفعولی منحوت از کلاه فارسی . آنکه کلاه بر سر گذارد، نه عمامه . کلاه دار. کلاه پوشیده . مقابل معمم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). لغتی است مجعول که از کلاه فارسی بر وزن معمم و در مقابل آن ساخته شده است . (فرهنگ لغات عا...
-
متقلنس
لغتنامه دهخدا
متقلنس . [ م ُ ت َ ق َ ن ِ ] (ع ص ) کلاه دار. (آنندراج ). کلاه پوشنده . (منتهی الارب ) : و تمامت ... را از پوشندگان خمار و متقلنسان به کلاه و دستار چون رمه ٔ گوسفند از شهر بیرون راندند. (جهانگشای جوینی ). تا به اضطرار به زی ختا متلبس و به کلاه ایشان ...