کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شالی کلا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شالی کلا
لغتنامه دهخدا
شالی کلا. [ ک َ ] (اِخ ) نام دهی است از دیه های اطراف نور. (از سفرنامه ٔ رابینو ترجمه ٔ فارسی ص 149).
-
واژههای مشابه
-
شالی آباد
لغتنامه دهخدا
شالی آباد. (اِخ ) دهی از بخش روانسر شهرستان سنندج . دارای 124 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ قره سو و سراب روانسر. محصول آن غلات ، حبوبات ، صیفی ، لبنیات و چغندرقند است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
شالی آباد
لغتنامه دهخدا
شالی آباد. (اِخ ) دهی از دهستان منگور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. دارای 125 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ بادین آباد. محصول آن غلات ، توتون و حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری است . صنایع دستی آن جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
شالی پایه
لغتنامه دهخدا
شالی پایه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) شالی زار و برنج زار. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
-
شالی پوش
لغتنامه دهخدا
شالی پوش .(ن مف مرکب ) پوشیده از شالی (سقف چنانکه در گیلان ). کالی پوش . سقف خانه که با شالی یعنی نی برنج پوشیده شده باشد همچون شیروانی که پوشیده به ورقه ٔ آهن است .
-
شالی زار
لغتنامه دهخدا
شالی زار. (اِ مرکب ) کشتزار برنج . آنجا که برنج کارند.
-
شالی شل
لغتنامه دهخدا
شالی شل . [ ش َ ] (اِخ ) دهی از بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج . دارای 421 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات ، توتون و حبوبات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
شالی کار
لغتنامه دهخدا
شالی کار. (نف مرکب ) برنج کار که زراعت برنج کند.
-
شالی کاری
لغتنامه دهخدا
شالی کاری . (حامص مرکب )عمل برنج کار. عمل شالی کار. برنج کاری . زراعت برنج .
-
شالی کوب
لغتنامه دهخدا
شالی کوب .(اِخ ) لقب حمیدبن مسعودبن سعد باشد و بنابگفته ٔ مؤلف لباب الالباب : از احرار خطه ٔ لوهورو در طبع زکی و شعر وی قرین عنصری و رودکی است و در وصف قلم گفته :حبذا ملک همایون تو کآب چشمش بی گمان دارد خاصیت آب حیوان هست اسرار نهان در دل او بسیاری ...
-
شالی پایه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت. فارسی] [قدیمی] šālipāye = شالیزار
-
شالی کار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [سنسکریت. فارسی] šālikār کسی که برنج میکارد.
-
جستوجو در متن
-
کلا
لغتنامه دهخدا
کلا. [ ک َ ] (پسوند) به پارسی و تبری ، قریه و دیه و محله را نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). در بعض اسامی امکنه ٔ گیلان و مازندران این کلمه به آخر می پیوندد، و شاید در اصل قلعه ٔعربی همین کلمه باشد. مزید مؤخر امکنه چنانکه در: آرد کلا، آزادکلا، اثر...