کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شعف
لغتنامه دهخدا
شعف . [ ش َ ع َ ] (ع اِ) شدت بیم . || عشقی که دل برد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || سر کوهان . || پوست درخت غاف . || بیماری مر ماده شتر را که از آن موی چشم وی فروریزد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || ج ِ ...
-
شعف
لغتنامه دهخدا
شعف . [ ش َ ع َ ](ع مص ) پوشیدن دوستی دل کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شیفته گردانیدن دوستی کسی را و تمام گرفتن دوستی دل را. (غیاث اللغات ). شیفته گردانیدن . (مجمل اللغة). برسیدن دوستی در میان دل . (مصادر اللغة ز...
-
شعف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] ša'af خوشدل شدن؛ خوشحال شدن؛ خوشدلی؛ شادمانی.
-
جستوجو در متن
-
shuff
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شاف
-
suppository
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شامپو، شیاف، شاف، شیاف طبی، دوای مقعدی
-
تحميلة
دیکشنری عربی به فارسی
شياف , شاف , شياف طبي , دواي مقعدي
-
شافه
لغتنامه دهخدا
شافه . [ ف َ / ف ِ ] (اِ) بمعنی شاف و شیاف باشد. (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). رجوع به شاف شود. دوایی که به مقعد برگیرند. آنچه برگیرند به دبر. هر دوا که بخود برگیرند. شاف و داروی جامد مخروطی شکلی که در مقعد و یا فرج داخل کنند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (...
-
ورداشتن
لغتنامه دهخدا
ورداشتن . [ وَ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول ، برداشتن . (ناظم الاطباء): زنبیل را وردار بگذار آن گوشه . (فرهنگ فارسی معین ). || ورداشتن جامه ؛ قناس داشتن آن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || افراشتن . (ناظم الاطباء). بلند نمودن . (از ناظم الاطباء). || تحمل کرد...
-
شعفه
فرهنگ فارسی معین
(شَ عَ فَ یا فِ) [ ع . شعفة ] (اِ.) 1 - سر کوه ، رأس جبل . 2 - پاره ای از موی مجتمع در سر. 3 - باران نرم . 4 - سر قلب ، آن جا که به علاقة رگ آویزان است ؛ ج . شعف ، شعوف ، شاف ، شعفات .
-
زرور
لغتنامه دهخدا
زرور. [ زُ ] (اِ) داروئی است که روشنائی چشم بیفزاید و این تسامع است از خدمت امیرشهاب الدین کرمانی . (شرفنامه ٔ منیری ). داروی چشم . (حاشیه ٔ دیوان خاقانی چ عبدالرسولی ص 97) : تیره چشمان روان ریگ روان را در زرور شاف شافی هم ز حصرم هم ز رمان دیده اند.خ...
-
متشاف
لغتنامه دهخدا
متشاف . [ م ُ ت َ شاف ف ] (ع ص ) خورنده ٔ همه ٔ باقی آب را از پیاله . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که می آشامد آنچه را که در پیاله باشد. (ناظم الاطباء). || گیرنده ٔ همگی چیزی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)....
-
عصارة
لغتنامه دهخدا
عصارة. [ ع ُ رَ ] (ع اِ) عصار. (منتهی الارب ). آنچه به فشاردن بیرون آید از آب و روغن و جز آن . (غیاث اللغات ). چیزی که از فشاردن بچکد. (دهار). آنچه خارج شده است از چیز فشرده شده . (از اقرب الموارد). و رجوع به عصاره شود : و عصارة حب الرمان و خاصة الحا...
-
عیسوی
لغتنامه دهخدا
عیسوی . [ س َ وی ی / وی ] (از ع ، ص نسبی ) منسوب به عیسی . عیسائی . عیسی ّ. رجوع به عیسی شود : مرفق دهم به حضرت صاحب قصیده ای خوشتر ز اشک مریمی و باد عیسوی . خاقانی .باد چو باد عیسوی گرد سم براق اواز پی چشم درد جان شاف شفای ایزدی . خاقانی .این قصه ٔ ...
-
شفا
لغتنامه دهخدا
شفا. [ ش ِ / ش َ ] (از ع ، اِمص ) شفاء. تندرستی و بهبود از مرض . (ناظم الاطباء). بهبود. برء از مرض . بِل ّ. (در فارسی بیشتر به فتح شین تلفظ کنند). (یادداشت مؤلف ) : آنها که به تقریر جهان داور ما رااز درد جهالت بنکوهند و شفایند. ناصرخسرو.بر ره دین رو...
-
شیاف
لغتنامه دهخدا
شیاف . (ع اِ) (از «ش وف ») ادویه ٔ چشم و مانند آن . (منتهی الارب ). از داروهائی که برای چشم و غیره بکار رود. (از اقرب الموارد). داروهایی برای چشم و جز آن . (یادداشت مؤلف ) (از ناظم الاطباء). ج ،شیافات ، اشیاف . (یادداشت مؤلف ) (بحر الجواهر). || ج ِ...