کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شافی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شافی
/šāfi/
معنی
۱. درست؛ راست.
۲. قانعکننده.
۳. شفابخش؛ صحّتبخش.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. درمانگر، شفادهنده، شفاگر
۲. درست، راست
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شافی
واژگان مترادف و متضاد
۱. درمانگر، شفادهنده، شفاگر ۲. درست، راست
-
شافی
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِفا.) 1 - شفا دهنده . 2 - راست ، درست .
-
شافی
لغتنامه دهخدا
شافی . (اِخ ) (الَ ...) این لقب را، الحاکم ، خلیفه ٔ فاطمی پس از ارجاع سفارت به زرعةبن عیسی بن نسطورس داد.ابن الصیرفی و مقریزی تاریخ اعطای این لقب را سال 401 هَ . ق . دانسته اند و حال آنکه ابن القلانسی آن را سال 397 داند. (از القاب الاسلامیة حسن پاشا...
-
شافی
لغتنامه دهخدا
شافی . (ع ص ) شفادهنده . (مهذب الاسماء). نجات دهنده از بیماری . تندرستی دهنده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (دهار). بهبوددهنده . آسانی دهنده . شفابخش . بهبودبخش . صحت دهنده . (آنندراج ). ج ، شفاة. (مهذب الاسماء).- حرز شافی ؛ دعا و بازوبند شفابخش : خاک...
-
شافی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] šāfi ۱. درست؛ راست.۲. قانعکننده.۳. شفابخش؛ صحّتبخش.
-
واژههای مشابه
-
شافی و کافی
لغتنامه دهخدا
شافی و کافی . [ وَ / ی ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) قاطع و بسنده . روشن و مبین و کفایت کننده .- جواب شافی و کافی ؛ پاسخ که قانعکننده باشد و آن پاسخ که طرف را مجاب کند. و رجوع به شافی شود.
-
جستوجو در متن
-
شفابخش
واژگان مترادف و متضاد
تشفی، درمانگر، شافی، علاجبخش
-
درمانگر
واژگان مترادف و متضاد
۱. شافی، معالج ۲. شفابخش، علاجبخش ۳. پزشک، حکیم، دکتر، طبیب
-
درمان کنا
لغتنامه دهخدا
درمان کنا. [ دَ ک ُ ] (نف مرکب ) شافی و شفادهنده . (ناظم الاطباء). اما در سایر مآخذ دیده نشد.
-
ابضاع
لغتنامه دهخدا
ابضاع . [ اِ ] (ع مص ) بستوه آمدن . || بشوهر دادن زن را. || بضاعت ساختن . چیزی را سرمایه کردن . || سیراب کردن . || رسول را جواب شافی گفتن . || بیان شافی کردن . هویدا کردن کلام . || بضاعت دادن . آخریان فرادادن . (تاج المصادر بیهقی ). چیزی به سرمایه دا...
-
معافی
لغتنامه دهخدا
معافی . [ م ُ ] (ع ص ) عفوکننده . (غیاث ) (آنندراج ). || عافیت بخش ؛ یا شافی یا کافی یا معافی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع معافی (اِخ ) شود.
-
زرور
لغتنامه دهخدا
زرور. [ زُ ] (اِ) داروئی است که روشنائی چشم بیفزاید و این تسامع است از خدمت امیرشهاب الدین کرمانی . (شرفنامه ٔ منیری ). داروی چشم . (حاشیه ٔ دیوان خاقانی چ عبدالرسولی ص 97) : تیره چشمان روان ریگ روان را در زرور شاف شافی هم ز حصرم هم ز رمان دیده اند.خ...
-
شفابخش
لغتنامه دهخدا
شفابخش . [ ش ِ / ش َ ب َ ] (نف مرکب ) شفابخشنده . شفادهنده . دارویی که تندرستی آورد. (ناظم الاطباء). شافی . شفادهنده . بهبودبخش . (یادداشت مؤلف ) : ای باد از آن باده نسیمی به من آورکآن بوی شفابخش بود دفع خمارم . حافظ.|| نافع و سودمند. (ناظم الاطباء)...