کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شاض
لغتنامه دهخدا
شاض . (اِ) به زبان هندی آرهروتور نیز نامند. ماهیت آن حبی است ازحبوب مأکوله ٔ معروفه ٔ مشهوره که در اکثر بلاد خصوص مازندران و هند و بنگاله و دکهن بهم میرسد بقدر نخود کوچکی و مدور اندک پهن و بر سر آن مانند دانه ٔ باقلا نشانی و در دکهن و بندر سورت و گج...
-
شاض
لغتنامه دهخدا
شاض . (ص ) خایه ٔ کنده باشد. (لغت فرس چ عباس اقبال آشتیانی ص 227).
-
واژههای همآوا
-
شاذ
واژگان مترادف و متضاد
طرفه، کمیاب، نادر، نادره ≠ عادی، معمولی
-
شاذ
فرهنگ فارسی معین
(ذّ) [ ع . ] (ص .) نادر، کمیاب .
-
شاذ
لغتنامه دهخدا
شاذ. (اِ، مزید مقدم و مؤخر) در بعضی اسماء امکنه به صورت مزید مقدم آمده : شاذبهمن . شاذشاپور. شاذفیروز. شاذقباد. شاذکان . شاذکوه . شاذمهر. شاذهرمز. شاذیاخ . (یادداشت مؤلف ). و در بسیاری موارد مزید مؤخر اسماء است . رجوع به شاد شود.
-
شاذ
لغتنامه دهخدا
شاذ. (اِخ ) امیری در متابعان یبغو که مقارن حمله ٔ عرب در طخارستان ، مشرق بلخ سلطنت میکردو نیزک طرخان که در بادغیس بود مطیع این شاذ بشمار می آمد. رجوع به ایران در زمان ساسانیان ، ص 552 شود.
-
شاذ
لغتنامه دهخدا
شاذ. [ شاذذ ] (اِخ ) ابن فیاض . محدث و نامش هلال است . در تبصیر چنین آمده و او ابوعبیدةالیشکری البصری صدوق است . (تاج العروس ذیل شذّ). تابعی است . رجوع به ابوعبیدة شاذبن فیاض البصری شود.
-
شاذ
لغتنامه دهخدا
شاذ. [ شاذذ ] (اِخ ) ابن یحیی . محدث است . (منتهی الارب ).
-
شاذ
لغتنامه دهخدا
شاذ. [ شاذذ ] (ع ص ) نادر. (منتهی الارب ). کمیاب . دیریاب . دشواریاب . تنگ یاب . عزیز. منفرد. (اقرب الموارد). ج ، شَواذّ. (اقرب الموارد). قلیل . اندک و کم عدد از مردم . (منتهی الارب ). ج ، شُذّاذ. (اقرب الموارد). || تنها مانده . (غیاث ). جداشده . (آن...
-
شئز
لغتنامه دهخدا
شئز. [ ش َ ءِ ] (ع ص ) جای درشت سنگریزه ناک . بمعنی شأز. (از منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
شئز
لغتنامه دهخدا
شئز. [ ش َءْزْ ] (ع مص ) هم خوابگی با زن . (از ذیل اقرب الموارد). نکاح . (از متن اللغة). آرمیدن با کنیزک . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). || درشت شدن جایگاه . (حاشیه ٔ المصادر زوزنی چ بینش ص 389). ستبر شدن جایگاه از سنگ و اما زمین که از گل سطبر شده...
-
شاذ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: شاذّ] šāz[z] ۱. نادر؛ کمیاب.۲. منفرد؛ تنهامانده.