کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
flux quantization
کوانتش شار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] پدیدهای که نشان میدهد شار میدان مغناطیسی گذرنده از درون هر حلقۀ اَبَررسانا کوانتیده است
-
mudflow 1
گِلشار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] جریانی از مواد خاکی ریزدانۀ بسیار سیال
-
propwash
ملخشار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] جریان هوای ایجادشده بهوسیلۀ ملخ که معمولاً مارپیچی است
-
غرج شار
لغتنامه دهخدا
غرج شار.[ غ َ ج ِ ] (اِخ ) غرج الشار. رجوع به غرج الشار شود.
-
groundwash
زمینشار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] جریان حاصل از کار موتور یا حرکت نوک ملخ هواگَردهای بزرگ که در روی زمین گردباد ایجاد میکند
-
electric flux
شار الکتریکی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] تعداد خطوط میدان الکتریکی گذرنده از یک سطح
-
countergradient flux
شار پادشیو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] شاری از یک متغیر در سوی مخالف شیو میانگین آن
-
chemical flux, chemiflux
شار شیمیایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] مقدار تبدیل مادهای معین در واحد حجم و در واحد زمان در یک واکنش شیمیایی
-
heat flux
شار گرما
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] گرمای گذرنده از سطح واحد در واحد زمان
-
leakage flux
شار نشتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] تعداد نوترونهایی که در واحد زمان از واحد سطح واکنشگاه/ رآکتور هستهای به بیرون میگریزند
-
isotropic flux
شار همسانگرد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] تابش یا جریان ذراتی که شدت آن در همۀ جهتها یکسان باشد
-
data flow
دادهشار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] جابهجایی دادهها از نقطهای در یک مجموعۀ اطلاعاتی به نقطهای دیگر
-
شاه شار
لغتنامه دهخدا
شاه شار. (اِخ )شارشاه . لقب پسر شار ابونصر است و در نزد سلطان محمود غزنوی مقام بلندی پیدا کرد. وقتی سلطان محمود عزم جنگ نمود و به احضار شاه شار دستور داد اما او چون ازاطاعت دستور شاه سرپیچی کرد، التونتاش و ارسلان جاذب ، بدفع وی مأمور گشتند. شاه شار ...
-
شار ابونصر
لغتنامه دهخدا
شار ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن محمد از پادشاهان غرشستان که در عهد سلطان محمود غزنوی ولایت آن ناحیت داشت تا پسرش محمد بحد مردی رسید و بر ملک مستولی شد، ابونصر منزوی گشت و ملک بدو بازگذاشت و به مطالعه ٔ کتب و مجالست اهل ادب پرداخت . ابوعلی بن سیمجور...
-
علی شار
لغتنامه دهخدا
علی شار. [ ع َ ] (اِخ ) دهی است جزء بخش خرقان ، شهرستان ساوه واقع در 20هزارگزی شمال باختری ساوه . و در سر راه عمومی خرقان به زرند. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و دارای 1250 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ لار و ینگی کند تأمین می شود. و محصول آن غلات ...