کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شارق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شارق
/šāreq/
معنی
۱. برآینده.
۲. تابنده؛ تابان و درخشان.
۳. (اسم) خورشید هنگامی که برآید؛ آفتاب.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شارق
فرهنگ فارسی معین
(رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) تابان ، درخشان . 2 - (اِ.) آفتاب .
-
شارق
لغتنامه دهخدا
شارق . [ رِ ] (اِخ ) لقب قیس بن معدیکرب . (منتهی الارب ).
-
شارق
لغتنامه دهخدا
شارق . [ رِ ] (اِخ ) نام بتی در جاهلیت . (منتهی الارب ). اسم صنم فی الجاهلیة. (اقرب الموارد).
-
شارق
لغتنامه دهخدا
شارق . [ رِ ] (ع اِ) آفتاب . (دهار) (غیاث ). آفتاب وقتی که برآید. (منتهی الارب ). الشمس حین تشرق . و قولهم «لااکلمک ما ذرّ شارق »، ای ما طلع قرن الشمس . (اقرب الموارد). شَرقَة، شَرِقَة. (اقرب الموارد). مهر. خور. خورشید. شمس . ذُکاء. یوح . بوح . (منته...
-
شارق
لغتنامه دهخدا
شارق . [ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از شرق و شروق . طالع. برآینده . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). روشن . تابان . (غیاث ) : تا صبح صادق از افق باختر شارق گردد. (سندبادنامه ص 183).
-
شارق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] šāreq ۱. برآینده.۲. تابنده؛ تابان و درخشان.۳. (اسم) خورشید هنگامی که برآید؛ آفتاب.
-
واژههای همآوا
-
شارغ
لغتنامه دهخدا
شارغ . [ رَ ] (اِ) دستار. (آنندراج ). و این لفظ ترکی است . (غیاث ). شاید همان شاره باشد. رجوع به شاره شود.
-
شارغ
لغتنامه دهخدا
شارغ . [ رِ ] (اِخ ) ابن فالغ. در شجره ٔ نسب حضرت رسول اکرم (ص ) منقول از ابن عباس نام یکی از اجداد پیغمبر اسلام دانسته شده است . (انساب سمعانی ورق 4).
-
جستوجو در متن
-
شرق
لغتنامه دهخدا
شرق . [ ش ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شارِق .(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شارق شود.
-
طالع
واژگان مترادف و متضاد
۱. اختر، اقبال، بخت، دولت، شانس، فال، هور ≠ ادبار ۲. نصیب، قسمت، سرنوشت ۳. برآینده، ≠ افولکننده، آفل، طلوعکننده، شارق
-
لاینقسم
لغتنامه دهخدا
لاینقسم . [ ی َ ق َ س ِ ] (ع ص مرکب ) (از: لا + ینقسم ) غیرقابل قسمت . بخشش ناپذیر. غیرمتجزی : ذرّه نبود جز ز چیزی منجسم ذرّه نبود شارق لاینقسم .مولوی .
-
یوح
لغتنامه دهخدا
یوح . (ع اِ) یوحی . آفتاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار) (از مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). یوح آفتاب است و بوح مصحف آن ، و بوح فقط به معنی نفس است و لاغیر. (از نشوءاللغة ص 28). بوح . یوحی .خورشید. خور. مهر. هور. شارق . شمس . ذکاء. بیضاء. شرق . ذک...
-
ذکاء
لغتنامه دهخدا
ذکاء. [ ذُ ] (ع اِ) مهر. خور. شمس . آفتاب . خورشید. بیضاء. شرق . شارق . یوح . بوح : بر قد لاله قمر دوخت قبای وشی خشتک قطنی نهاد بر سر چینی ذکاء . خاقانی .هذه ذکاء طالعة. || التهاب . شدت گرمی : احرقنی ذکائها؛ ای شدة حرها.- ابن ذکاء ؛ صُبح .