کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شارسان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شارسان
/šār[e]sān/
معنی
شهرستان: ◻︎ برآورد پرمایه ده شارسان / شد آن شارسانها کنون خارسان (فردوسی۲: ۱۹۰۸)، ◻︎ یکی شارسانی برآورد شاه / پر از برزن و کوی و بازارگاه (فردوسی۵/۵ حاشیه).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شارسان
فرهنگ فارسی معین
(رْ) (اِ.) = شارستان : 1 - قسمت اصلی شهر که دیوار گرداگرد آن است و ارگ درون آن واقع است . 2 - شهرستان .
-
شارسان
لغتنامه دهخدا
شارسان . (اِ مرکب ) مخفف شارستان . شهرستان . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) : برآورد پرمایه ده شارسان شد آن شارسانها کنون خارسان . فردوسی .ز داد و دهش وز خرید و فروخت تو گفتی همی شارسان برفروخت . فردوسی .پس بیش مشنو آن سخن باطل کسی کز شارسان علم سوی ...
-
شارسان
لغتنامه دهخدا
شارسان . (اِخ ) باغی بزرگ در دومنزلی اورگنج به خوارزم دیده شده بدین نام یعنی چارچمن که از هر خیابانی که می رفتی به حوضی رسیدی و باز چهار خیابان دیگر و بدین صورت تا آخر. (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). و رجوع به چارچمن شود.
-
شارسان
لغتنامه دهخدا
شارسان . (اِخ ) نام کتابی است از فرزانه بهرام بن فرهاد پارسی که موسوم است به چهار چمن . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). و رجوع به شارستان و شارستان چهارچمن شود.
-
شارسان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شارستان› [قدیمی] šār[e]sān شهرستان: ◻︎ برآورد پرمایه ده شارسان / شد آن شارسانها کنون خارسان (فردوسی۲: ۱۹۰۸)، ◻︎ یکی شارسانی برآورد شاه / پر از برزن و کوی و بازارگاه (فردوسی۵/۵ حاشیه).
-
جستوجو در متن
-
کارسان
لغتنامه دهخدا
کارسان . (اِ مرکب ) در شعر بمعنی کارستان است . (ناظم الاطباء). رجوع به کارستان شود.محل ّ کار. جائی که در آن کار پیدا شود : چنین تا بیامد بدان شارسان که قیصر ورا خواندی کارسان . فردوسی .به پیش اندر آمد یکی خارسان پیاده ببود اندر آن کارسان . فردوسی .بن...
-
خارسان
لغتنامه دهخدا
خارسان . (اِ مرکب ) خارستان . این کلمه مرکب از خار و سان است چون بیمارسان بمعنی بیمارستان و شارسان بمعنی شارستان . رجوع به فرهنگ شاهنامه ٔ ولف شود، خارستان : خردمند مردم از آن شارسان گزیده بهامون یکی خارسان .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 209 نمره ٔ ...
-
کارسان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kārsān ١. ‹کرسان› ظرف چوبی یا گلی برای قرار دادن نان یا غذای دیگر در آن؛ صندوق چوبی یا گلی.٢. کارگاه؛ کارستان؛ محل کار: ◻︎ به نزدیک دریا یکی شارسان / پیافگند و شد شارسان کارسان (فردوسی۴: ۱۸۸۶).
-
مانوی
لغتنامه دهخدا
مانوی . (اِخ ) نام شهری است به روم . (از فهرست ولف ) : وزان شارسان سوی مانوی راندکه آن را جهاندیده مینوی خواند.فردوسی .
-
بساییدن
لغتنامه دهخدا
بساییدن . [ ب َ دَ ] (مص ) رجوع به بسودن و پسودن و پسائیدن شود : یکی شارسان کرده دارد ز سنگ که نبساید آن را به چنگل پلنگ .فردوسی .
-
شهرستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: šahrastān] šahrestān ۱. بخشی از یک استان، شامل شهر و توابع آن.۲. ‹شارستان، شارسان› [قدیمی] = شارستان
-
سان
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) [مخففِ ستان] [قدیمی] sān جا؛ مکان: گورسان: ◻︎ بسا شارسان گشت بیمارسان / بسا گلستان نیز شد خارسان (فردوسی۴: ۵۵۴).
-
بیمارسان
لغتنامه دهخدا
بیمارسان . (اِ مرکب ) بیمارستان که بعربی دارالشفاء خوانند. (برهان ). بیمارستان بود و آن را مارسان و مارستان نیز گویند و بتازی دارالشفاء خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). مخفف بیمارستان . (رشیدی ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : بسا شارسان گشت بیمارسان بسا گل...
-
پیکارسان
لغتنامه دهخدا
پیکارسان . [ پ َ / پ ِ ] (اِ مرکب ) پیکارستان . محل جنگ . شهر جنگ : دریغ است رنج اندرین شارسان که داننده خوانَدْش پیکارسان .فردوسی .