کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شارح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شارح
/šāreh/
معنی
آنکه کتابی یا مطلبی را شرح دهد و مشکلات آن را روشن سازد؛ بیانکننده؛ تفسیرکننده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
describer, exponent, expositor
-
جستوجوی دقیق
-
شارح
فرهنگ فارسی معین
(رِ) [ ع . ] (اِفا.) شرح کننده ، مفسر.
-
شارح
لغتنامه دهخدا
شارح . [ رِ ] (ع ص ) روشن کننده . (دهار). بیان کننده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مبین . مفسر. آنکه شرح کند. مقابل ماتن . ج ، شارحین ، شُرّاح . || نگاهبان زراعت از پرندگان . (منتهی الارب ). حافظ. (اقرب الموارد). و آن در کلام مردم یمن نگاهبان کشت ...
-
شارح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] šāreh آنکه کتابی یا مطلبی را شرح دهد و مشکلات آن را روشن سازد؛ بیانکننده؛ تفسیرکننده.
-
واژههای همآوا
-
شاره
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (اِ.) دستار و چادر رنگین .
-
شاره
لغتنامه دهخدا
شاره . [ رَ ] (اِخ ) (کوه ...) در شمال غربی سبزوار آخر بلوک کراب است . (تاریخ بیهق ، شرح و توضیحات بهمنیار ص 338).
-
شاره
لغتنامه دهخدا
شاره . [ رَ ] (اِخ ) دیهی است از دهستان کراب . بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار واقع در 37500 گزی شمال باختری سبزوار و چهارهزارگزی باختر جاده ٔ عمومی خسروگرد به نقاب . موقع طبیعی آن دامنه و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 662 تن است . از آب چشمه مشروب میشود...
-
شاره
لغتنامه دهخدا
شاره . [ رَ / رِ ] (اِ) دستاری بود چندانکه چادری ، و از هندوستان آرند. (صحاح الفرس ). دستار هندویان بود. (اوبهی ). دستار باشد. (معیار جمالی ). دستار اهل هند باشد و آن را به هندی چیره (ظاهراً به یای مجهول ) گویند. (فرهنگ جهانگیری ). دستار هندوستانی با...
-
شاره
لغتنامه دهخدا
شاره . [ رِ ] (اِخ ) نام سردار آتنی که در حدود 400 - 330 ق . م . در شهر کرونه مغلوب فیلیپ گردید. وی از فرماندهان واقعی قوای چریکی بشمار میرود.
-
شاره
لغتنامه دهخدا
شاره . [ رِ ] (اِخ ) مجسمه ساز یونانی از اهالی لیندو (جزایر رودس ) شاگرد لیزیپ است مجسمه ٔ عظیم الجثه ٔ مفرغی آپولون که به مجسمه ٔ غول پیکر رودس معروف و یکی از عجائب سبعه ٔ عالم بشمار است ؛ در مدخل خلیج رودس بر پابوده و بر اثر زمین لرزه ای واژگون گشت...
-
شاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] [قدیمی] šāre ۱. دستار بزرگ و نازک که مردان هندی دور سر میبندند: ◻︎ ز سر شارۀ هندوی برگرفت / برهنه شد و دست بر سر گرفت (فردوسی: ۵/۴۴۹).۲. = ساری۳
-
شاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شارَة] [قدیمی] šāre ۱. حسن و جمال.۲. هیئت.۳. لباس.۴. زینت.
-
شاره
واژهنامه آزاد
سیال
-
شاره
واژهنامه آزاد
شاره (fluid) به موادی گفته می شود که جریان پیدا می کنند و شامل مایعات و گازها است.